خرنبارلغتنامه دهخداخرنبار. [ خ َ رَم ْ ] (اِ مرکب ) گردش شخص مجرم سوار بر خر در اطراف شهر و کوی و برزن . (از ناظم الاطباء).رجوع به خرانبار شود. || جمعیت و اجتماع و ازدحام . (از ناظم الاطباء). رجوع به خرانبار شود.
خرنبارفرهنگ فارسی عمیدمجرمی که برای عبرت دیگران سوار خر کرده و در شهر میگرداندند: ◻︎ یکی مؤاجر بیشرم و ناخوشی که تو را / هزار بار خرنبار بیش کرده عسس (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۶).
خرنبارفرهنگ فارسی معین(خَ رَ) (اِمر.) 1 - مجرمی را سوار خر کردن و در اطراف شهرگردانیدن . 2 - جمعیت ، ازدحام مردم .
خرنبار کردنلغتنامه دهخداخرنبار کردن . [ خ َ رَم ْ ک َ دَ ](مص مرکب ) بجوقی کسی را حمل کنند. (از اسدی ). بجماعت کسی را بردارند. (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تراهزاربار خرنبار بیش کرده عسس .لبیبی .
خرانبارلغتنامه دهخداخرانبار. [ خ َ اَم ْ ] (اِ مرکب ) جمعیت و هجوم عوام الناس باشد بجهت کاری . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) : بمدح او و قصد دشمنانش همی سازند انس و جان خرانبار. شمس فخری (انجمن آرای ناصری ).
خرانبار کردنلغتنامه دهخداخرانبار کردن . [ خ َ اَک َ دَ ] (مص مرکب ) جمعیت و هجوم کردن مردم بجهت کاری . || جماع کردن چند شخص با یکنفر. || فتنه و آشوب کردن . || شلتاق کردن . || کسی را جهت رسوایی بر خر سوار کردن و در شهر و محلات گردانیدن .
خرنبار کردنلغتنامه دهخداخرنبار کردن . [ خ َ رَم ْ ک َ دَ ](مص مرکب ) بجوقی کسی را حمل کنند. (از اسدی ). بجماعت کسی را بردارند. (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تراهزاربار خرنبار بیش کرده عسس .لبیبی .
بی شرملغتنامه دهخدابی شرم . [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شرم ) بی حیا و بی حجاب . (آنندراج ). بی حیا. بی آزرم . (ناظم الاطباء). بی چشم و رو. وقیح . صفیق . پررو. بی آبرو.شوخ . بی عفت . وقاح . وقح . بذی . بذیه . سترگ . سخت روی . خلیعالعذار. جلع. جلعم . (یادداشت مؤلف ) : <b
لبیبیلغتنامه دهخدالبیبی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای معروف اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است و مسعودسعد وی را اوستاد و سیدالشعرا خوانده در قصیدتی بمطلع:بنظم و نثر گر امروز افتخار سزاست مرا سزاست که امروز نظم و نثر مراست آنجا که گوید و مصراعی از لبیبی تضمین کند:بدین قصیده ک
خرنبار کردنلغتنامه دهخداخرنبار کردن . [ خ َ رَم ْ ک َ دَ ](مص مرکب ) بجوقی کسی را حمل کنند. (از اسدی ). بجماعت کسی را بردارند. (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی مواجر و بی شرم و ناخوشی که تراهزاربار خرنبار بیش کرده عسس .لبیبی .