خزاینلغتنامه دهخداخزاین . [ خ َ ی ِ ] (ع اِ) خزینه ها. گنجینه ها. مخزنها. (ناظم الاطباء) : از غزنین نامه ای رسید که جمله خزاین ... به خازنان ما سپرد هیچ چیزی باقی نمانده از اسباب خلاف . (تاریخ بیهقی ). سلطان شراب می خورد و از سر نعمت مال خویش و خزاین خود این سخن گفته اس
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (اِخ ) دهی است از بلوک ماربین و سده در شمال غربی اصفهان . (از حاشیه ٔ شرفنامه ٔ نظامی چ وحید) : ز خیزان طرف تا لب زنده رودزمین زنده گشت از نوای سرود.نظامی .
خیزانلغتنامه دهخداخیزان . (نف ، ق ) آنکه خیزد. (یادداشت مؤلف ). در حال خیزیدن : باد سحری سپیده دم خیزانست . منوچهری .فرس میراند چون بیمار خیزان ز دیده بر فرس خوناب ریزان . نظامی .چو دود از آتش من گشت خ
خزائنلغتنامه دهخداخزائن . [ خ َءِ ] (ع اِ) ج ِ خِزانَه . (دهار) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ِ خَزینَه . (ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به خزینه و خزانه شود : قل لااقول لکم عندی خزائن اﷲ و لااعلم الغیب (قرآن 50/6)
خزانلغتنامه دهخداخزان . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان . کوهستانی و معتدل . آب آن از قنات و محصول غلات و شغل اهالی آن زراعت و راه مالرو. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="l
خزانلغتنامه دهخداخزان . [ خ َ ] (نف ، ق ) خزنده .(یادداشت بخط مؤلف ). در حال خزیدن . || (اِ) نام ماه هشتم است از سال ملکی و نام روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است بنابر قاعده ٔ کلیه که میان ایشان معمول است که چون نام ماه و روز موافق آید جشن کنند و بعضی گویند نام روز هیجده
خزانهفرهنگ فارسی معین(خِ نِ) [ ع . خزانة ] (اِ.) گنجینه ، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند. ج . خزاین .
پلیدرلغتنامه دهخداپلیدر. [ پ ُ دُ ] (اِخ ) نام یکی از فرزندان پریام پادشاه ترواست . هنگام محاصره ٔ تروا پدر او وی را با خزاین موفور نزد داماد خود پُلیم نِسْتُر روانه کرد و او وی را بکشت .
گنج همار دبیرهلغتنامه دهخداگنج همار دبیره . [ گ َ هََدَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) کتابت خزاین در ایران قبل از اسلام . (مفاتیح العلوم خوارزمی ). گنج آمار دبیره .
کردماندلغتنامه دهخداکردماند. [ ک َدُ ن َ ] (اِ) گروهی گفته اند که قُردُمانیّة سلاحی است در خزاین ساسانیان و آن را کردماند نامیده اند، یعنی عمل میکند و می ماند. (از المعرب جوالیقی ص 252).
دفاینلغتنامه دهخدادفاین . [ دَ ی ِ ] (ع اِ) دفائن . ج ِ دفینه . مالهای مدفون . (از آنندراج ). اندوخته ها. گنجینه ها. رجوع به دفینه و دفائن شود : پادشاهان دفاین جهان و خزاین عالم بر اهل شمشیر صرف کردند... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7). قابوس