خزهلغتنامه دهخداخزه . [ خ َ زِ ] (اِ) پاروب کشتی رانی . (از ناظم الاطباء). || پاروب . (از ناظم الاطباء). || گیاهی کوچک از دسته ٔ بریوفیت ها || رستنی که در جاهای نمناک چون سنگهای مرطوب یا بدنه ٔ درختان مرطوب سبز شود. (یادداشت بخط مؤلف ). شکوفه سنگ .
خزهفرهنگ فارسی عمیدهریک از گیاهان نهانزا و بیآوند با کرکهای ریزی بهجای ریشه در پایین ساقه که بهوسیلۀ آن مواد غذایی را جذب میکنند و معمولاً کنار جویها و روی دیوارها، آبهای راکد، زمینهای مرطوب، و تختهسنگهایی که آب به آنها ترشح میکند میروید.
خزهفرهنگ فارسی معین(خَ زِ) (اِ.) نوعی رستنی نهانزا که ساقه و برگ دارد اما گل و ریشه ندارد. بعضی از آن ها ساقه هم ندارند.
خیزهلغتنامه دهخداخیزه . [ زَ / زِ ] (اِمص ) خیز. خیزش . عمل خیزیدن .- کون خیزه ؛ نوعی رفتار است که شخص خاصه کودک در حال نشستن با لغزانیدن لگن خاصره و دو پا از نقطه ای بنقطه دیگر می رود.
خزعلغتنامه دهخداخزع . [ خ َ ] (ع مص ) واپس ایستادن . (از تاج المصادر بیهقی ). تخلف کردن از یاران . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || بریدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بخش بخش کردن چیزی را. (یادداشت بخط مؤلف ).
خزیهلغتنامه دهخداخزیه . [ خ َ / خ ِزْ ی َ ] (ع اِ) بلا. (یادداشت بخطمؤلف ). || گناه . (یادداشت بخط مؤلف ).
خظیةلغتنامه دهخداخظیة. [ خ َ ی َ ] (ع ص ) آگنده گوشت . (از منتهی الارب ). مؤنث خظی .- امراة خظیه بظیه ؛زن آگنده گوشت . (منتهی الارب ).
خزهرهلغتنامه دهخداخزهره . [ خ َ زَ رَ / رِ ] (اِ) مخفف خرزهره و آن رستنی باشد که آن را حیوانات چون بخورند بمیرند خصوصاً خرالاغ که در ساعت میمیرد و آن را به عربی سم الحمار خوانند. (از برهان قاطع). رجوع به خرزهره شود.
خزهتبارانBryophyta, Mossesواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از گیاهان غیرآوندی رطوبتپسند، دارای رشد محوری و پوشینههای کوتاه
گوش خزهلغتنامه دهخداگوش خزه . [ خ َ زَ/ زِ ] (اِ مرکب ) گوشالنگ . گوش خز. گوش خزک . گوش خیزک .هزارپا. گوش سنب . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
کون خزهلغتنامه دهخداکون خزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
خزهرهلغتنامه دهخداخزهره . [ خ َ زَ رَ / رِ ] (اِ) مخفف خرزهره و آن رستنی باشد که آن را حیوانات چون بخورند بمیرند خصوصاً خرالاغ که در ساعت میمیرد و آن را به عربی سم الحمار خوانند. (از برهان قاطع). رجوع به خرزهره شود.
خزهتبارانBryophyta, Mossesواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از گیاهان غیرآوندی رطوبتپسند، دارای رشد محوری و پوشینههای کوتاه
تالخزهلغتنامه دهخداتالخزه . [ ] (اِخ ) دهی است اندر میان کوه نهاده بر سرحد میان چکل و خلخ و بدریای اسکول نزدیک است و [ اهل آن ] مردمانی جنگی و شجاع و دلاورند. (حدود العالم چ تهران ص 52).
گوش خزهلغتنامه دهخداگوش خزه . [ خ َ زَ/ زِ ] (اِ مرکب ) گوشالنگ . گوش خز. گوش خزک . گوش خیزک .هزارپا. گوش سنب . رجوع به هر یک از این کلمات شود.
کون خزهلغتنامه دهخداکون خزه . [ خ َ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) سریدن کودک بر نشیمن پیش از راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مدخل بعد شود.
پوشرنگ ضدخزهantifouling paint, antifouling compositionواژههای مصوب فرهنگستانمادۀ پوششی بدنۀ سازههای غوطهور در آب یا در تماس با آن که از چسبیدن و رشد موجودات دریایی بر سازهها جلوگیری میکند متـ . پوشرنگ ضدجرم