خزیدنلغتنامه دهخداخزیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) آهسته بجائی درشدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). داخل شدن به آهستگی : دشت از تو کشید مفرش وشی چرخ از تو خزید در خز ادکن . ناصرخسرو.از کجا اندر خزیدستی در این بی در حصارهمچنان یک روز از
خجیدنلغتنامه دهخداخجیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) فراهم آمدن . فراهم آوردن . جمع شدن . جمع کردن . (از ناظم الاطباء). مجتمع گردیدن . (آنندراج ).
خیزیدنلغتنامه دهخداخیزیدن . [ دَ ] (مص ) برخاستن . بلند شدن . (ناظم الاطباء). خاستن . (یادداشت مؤلف ) : بخیزد یکی تند گرد از میان که روی اندر آن گرد گردد نفام . دقیقی .خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست باد خنک از جانب خوارزم وزانست
پچخیزیدنلغتنامه دهخداپچخیزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) غلتیدن . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل من همی برانگیزدپیش همه مردمان و او عاشق (کذا)چو[ ن ] بنده بخاک بر پچخیزد (کذا). عسجدی .رجوع به پخجیزیدن و
پخچیزیدنلغتنامه دهخداپخچیزیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) غلتیدن . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ) : چه سود کند که آتش عشقش دود از دل من همی برانگیزدپیش همه مردمان و او عاشق [ کذا ]جوینده (کذا) بخاک بر بپخچیزد. عسجدی . || پیچیدن . (صحاح ال
واپس خزیدنلغتنامه دهخداواپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب رفتن . کنار رفتن : برگرفت آن آسیا سنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .بعد از آنت جان احمد لب گزدجبرئیل از بیم تو واپس خزد. مولوی .
پس خزیدنلغتنامه دهخداپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) واپس خزیدن . خزیدن بعقب :برگرفت آن آن آسیاسنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد.مولوی .
بیرون خزیدنلغتنامه دهخدابیرون خزیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برون خزیدن . بیرون جستن . بیرون خیزیدن . پلقیدن : از کجا اندر خزیدستی درین بی در حصارهمچنان یک روز اینجا ناگهان بیرون خزی .ناصرخسرو.
درخزیدنلغتنامه دهخدادرخزیدن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خزیدن به داخل . خزیدن به درون سو : ای روبهان کلته بخس درخزید هین کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر . فرخی .لیک اندر دل خسان آسان چون به خس مار درخزد خناس . نا
فروخزیدنلغتنامه دهخدافروخزیدن . [ ف ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خزیدن به زیر و به شیب . (یادداشت بخط مؤلف ). لغزیدن . (اسدی ).
واخزیدنلغتنامه دهخداواخزیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) بجایی درشدن .- درهم واخزیدن ؛ بهم چسبیدن : هر دو درهم واخزیدند از نشاطجان به جان پیوست آندم ز اختلاط.مولوی .
واپس خزیدنلغتنامه دهخداواپس خزیدن . [ پ َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) عقب رفتن . کنار رفتن : برگرفت آن آسیا سنگ و بزدبر مگس تا آن مگس واپس خزد. مولوی .بعد از آنت جان احمد لب گزدجبرئیل از بیم تو واپس خزد. مولوی .