خسرویلغتنامه دهخداخسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام ایستگاه راه آهن است میان میاندشت و منصوری در 851 هزارگزی جنوب تهران . (یادداشت بخط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 این نقطه چنین تعریف شده است : نام یکی ازایستگاههای راه آه
خسرویلغتنامه دهخداخسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 17 هزارگزی جنوب باختری قاین سه هزارگزی باختر شوسه ٔ عمومی قاین به بیرجند، جلگه ، معتدل ، آب آن از قنات ، محصول آن غلات و زعفران ، شغل اهالی آنجا زراعت و مالداری
خسرویلغتنامه دهخداخسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 54 هزارگزی شمال باختری شوسف و 14 هزارگزی خاور هشتوکان ، کوهستانی ، معتدل ، آب از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زر
خسرویلغتنامه دهخداخسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام او جمال الدین ابوبکربن المساعد، مکنی به ابوالمشاهد و از شاعران دربار غزنویان است . گویند لقب خسروی بدانجهت گرفت که معاصر ملک خسرو غزنوی آخرین شاه غزنویان بود و بدان نسبت تخلص خود را خسروی کرده است او را خسروی بخارائی نیز می گویند. این ابیات از او
خسرویلغتنامه دهخداخسروی . [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام محلی است از ایران بسرحد ایران و عراق نزدیک قصرشیرین میان قصرشیرین وخانقین واقع در هفتصد و هفتاد و شش هزارگزی تهران . (یادداشت به خط مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران این نقطه چنین توصیف شده است : قصبه ای است در 21</span
دارش خسرویلغتنامه دهخدادارش خسروی . [ رِ ش ِ خ ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قواعد ملک و پادشاهی . (انجمن آرا) (آنندراج ) .
خسروی بخارائیلغتنامه دهخداخسروی بخارائی . [ خ ُ رَ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به خسروی جمال الدین منسوب به ملک خسرو غزنوی شود.
خسروی سرخسیلغتنامه دهخداخسروی سرخسی . [ خ ُ رَ ی ِ س َ رَ ] (اِخ ) محمدبن علی خسروی سرخسی ، مکنی به ابوبکر حکیم از شاعران دربار امیرشمس المعالی است . شعر اوسراسر حکمت و «در خدمت کافی الکفاة روز بازارها دیده و آن یگانه » خسروی هم در طبقات شعرای عجم مشهور است و هم در طبقات شعرای عرب این ابیات عربی از
خسروی قاجارلغتنامه دهخداخسروی قاجار. [ خ ُ رَ ی ِ] (اِخ ) محمدقلی میرزا ملک آراء فرزند فتحعلی شاه از شاعران دوره ٔ قاجار است . والده ٔ او (صبیه محمدخان قاجار و همشیره ٔ اعتضادالدوله سلیمان خان مغفور) ابتداءدر عقد نکاح مهدیقلی خان بن حسنخان سعید شهید بود و بعد از فوت آن خان در استرآباد در سلک حرم فتح
خسروی کردنلغتنامه دهخداخسروی کردن . [ خ ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکومت کردن . فرمانروایی کردن . سلطنت کردن : عقل وقتی خسروی می کرد در ملک وجودباز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست .سعدی (طیبات ).
خسرویهلغتنامه دهخداخسرویه . [ خ ُ رَ وی ی َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری اهواز نزدیک ایستگاه راه آهن خسرویه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
خسرویهلغتنامه دهخداخسرویه . [ خ ُ رَ وی ی َ ] (اِخ ) نام دیهی بوده است به فارس و در نزهت القلوب آمده است : آب زکان به فارس ازکوه دیه خسرویه بر می خیزد و صحاری ولایت ماصرم و کوار و خیر و صمکان و کارزین و قیر و ابزر و لاغر و بعضی از نواحی سیراف را آب دهد و در این ولایت آبهای این جبال با آن ضم شود
دارش خسرویلغتنامه دهخدادارش خسروی . [ رِ ش ِ خ ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قواعد ملک و پادشاهی . (انجمن آرا) (آنندراج ) .
ابوالمشاهدلغتنامه دهخداابوالمشاهد. [ اَ بُل ْ ؟ هَِ ] (اِخ ) خسروی بخارائی . رجوع به خسروی جمال الدین ... شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی خسروی سرخسی ، مکنی به ابوبکر. رجوع به خسروی .... شود.
خسروی بخارائیلغتنامه دهخداخسروی بخارائی . [ خ ُ رَ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به خسروی جمال الدین منسوب به ملک خسرو غزنوی شود.
خسروی سرخسیلغتنامه دهخداخسروی سرخسی . [ خ ُ رَ ی ِ س َ رَ ] (اِخ ) محمدبن علی خسروی سرخسی ، مکنی به ابوبکر حکیم از شاعران دربار امیرشمس المعالی است . شعر اوسراسر حکمت و «در خدمت کافی الکفاة روز بازارها دیده و آن یگانه » خسروی هم در طبقات شعرای عجم مشهور است و هم در طبقات شعرای عرب این ابیات عربی از
خسروی قاجارلغتنامه دهخداخسروی قاجار. [ خ ُ رَ ی ِ] (اِخ ) محمدقلی میرزا ملک آراء فرزند فتحعلی شاه از شاعران دوره ٔ قاجار است . والده ٔ او (صبیه محمدخان قاجار و همشیره ٔ اعتضادالدوله سلیمان خان مغفور) ابتداءدر عقد نکاح مهدیقلی خان بن حسنخان سعید شهید بود و بعد از فوت آن خان در استرآباد در سلک حرم فتح
خسروی کردنلغتنامه دهخداخسروی کردن . [ خ ُ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حکومت کردن . فرمانروایی کردن . سلطنت کردن : عقل وقتی خسروی می کرد در ملک وجودباز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست .سعدی (طیبات ).
خسروی کرمانشاهیلغتنامه دهخداخسروی کرمانشاهی . [ خ ُ رَ ک ِ ] (اِخ ) محمدباقر میرزا خسروی یکی از ادبا و شعرای معروف ایران به اوایل قرن چهاردهم هَ .ق . است . (از کتاب احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 15).
دارش خسرویلغتنامه دهخدادارش خسروی . [ رِ ش ِ خ ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قواعد ملک و پادشاهی . (انجمن آرا) (آنندراج ) .
خط خسرویلغتنامه دهخداخط خسروی . [ خ َطْ طِ خ ُ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خط پادشاهی . رجوع به خط در این لغت نامه شود : یکی نامه بنوشت بر پهلوی بر آئین شاهان خط خسروی .فردوسی .
گنج خسرویلغتنامه دهخداگنج خسروی . [ گ َ ج ِ خ ُ رَ / رُو ](اِخ ) نام گنجی که پرویز نهاده بود. (شمس اللغات ).
گوارش خسرویلغتنامه دهخداگوارش خسروی . [ گ ُ رِ ش ِ خ ُ رُ / رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را گوارش عنبر نیز نامند و آن را پادشاهان ایران به کار میداشتند. بیماریهای برد و مخصوصاً کلیوی آن را سود دارد و قوه باه بیفزاید وفالج و لقوه و رعشه و خفقان را نافع باشد و حفظ