خسقیلغتنامه دهخداخسقی . [ خ َ س َ ] (ص نسبی ) جامه برنگ گل کافشه : فلک مفرش خود خسقی شفق دار است برای استر صوف و حبر اخضر ما . نظام قاری .برق والا و شعله ٔ خسقی از ته جامه ها زبانه زدند. نظام قاری .<br
خشکیلغتنامه دهخداخشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدیدوزان پس ز آرام سردی نمودز سردی همان باز تری فزود. فردوسی . || بی بارانی . قح
خشکیفرهنگ فارسی عمید۱. خشک و بیآب بودن.۲. (اسم) [مقابلِ دریا] زمین؛ برّ.۳. یبوست.۴. [قدیمی] خشکسالی.
حبرلغتنامه دهخداحبر. [ ] (اِ) قسمی جامه . نوعی نسیج . برد یمانی موجدار. (فرهنگ البسه ٔ نظام قاری ) : نرمدست و قطنی و خارا و حبربرد و ابیاری و مخفی آشکار. نظام قاری (دیوان ص 27).جامه ٔ حبر و در او
آسترلغتنامه دهخداآستر.[ ت َ ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن . زیره . بطانه . مقابل اَبْره ، رویه ، ظهاره ، و روی : عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئی ّ و فرجامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر. عنصری .نار ماند بیکی سُفرگک دیبا<b
شقهلغتنامه دهخداشقه . [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث ) : طغراکش این مثال مشهوربر شقه چنان نبشت منشور. نظامی .- <span
کرباسلغتنامه دهخداکرباس . [ ک َ ] (اِ) کرپاس . (آنندراج ). جامه ٔ سفید معروف . (غیاث اللغات ). پارچه ٔ سفید. (آنندراج ). بمعنی جامه که از پنبه ساخته شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). پارچه ٔ پنبه ای سفید درشت . (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفید از پنبه ٔ خشن . پارچه ٔ پنبه ای خشن که غالباً جامه ٔ مردا
دورباشلغتنامه دهخدادورباش . (فعل امر، اِ مرکب ) کلمه ٔ فعل ؛یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو. (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از شرفنامه ٔ منیری ) (برهان ).کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر