خشکه کارلغتنامه دهخداخشکه کار. [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کارنو در کندن قنات ، حفر قنات در قسمتهای خشک آن ، مقابل آب ده . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکه کارفرهنگ فارسی عمیدقسمتی از مجرای قنات که آب از کف و دیوارۀ آن تراوش نمیکند و فقط برای عبور آب کنده میشود.
خشکهلغتنامه دهخداخشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ] (ص نسبی ، اِ) پلاو (پلو) بی روغن . || آردگندم ناپخته . (برهان قاطع). || نان مخصوصی است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی آهن زودشکن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در اصطلاح تدبیر منزل بمعنی استخدام نوکر و خادمه است با ماهیان
خشکهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که بهجای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت میشود: جیرۀ خشکه.۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی.۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک میکنند. خشک: سرفهخشکه.۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بیآب که در قالبسازی به کار میرود.۵. خشککردهشده:
خشکهفرهنگ فارسی معین(خُ کِ) (اِ.) 1 - هرچیز خشک . 2 - آردی که سبوس آن را نگرفته باشند. 3 - فولاد. 4 - پلوی بدون روغن . 5 - بهای چیزی به نقد.
خشکه کاریلغتنامه دهخداخشکه کاری . [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) دیم کاری در زراعت . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوکاری در قنات . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشکهلغتنامه دهخداخشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ] (ص نسبی ، اِ) پلاو (پلو) بی روغن . || آردگندم ناپخته . (برهان قاطع). || نان مخصوصی است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی آهن زودشکن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در اصطلاح تدبیر منزل بمعنی استخدام نوکر و خادمه است با ماهیان
خشکهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] ویژگی دستمزدی که بهجای جیرۀ جنسی به کسی پرداخت میشود: جیرۀ خشکه.۲. (قید) [عامیانه، مجاز] نقدی.۳. (اسم) هرنوع نانی که هنگام پختن آن را مانند بیسکویت خشک میکنند. خشک: سرفهخشکه.۴. (اسم) نوعی فولاد سخت و بیآب که در قالبسازی به کار میرود.۵. خشککردهشده:
خشکهفرهنگ فارسی معین(خُ کِ) (اِ.) 1 - هرچیز خشک . 2 - آردی که سبوس آن را نگرفته باشند. 3 - فولاد. 4 - پلوی بدون روغن . 5 - بهای چیزی به نقد.
دره خشکهلغتنامه دهخدادره خشکه . [ دَرْ رَ خ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج . واقع در 53هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو سنندج به مریوان . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
دره ویان خشکهلغتنامه دهخدادره ویان خشکه . [ دَ رِ خ ُ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 52هزارگزی دیواندره و 6هزارگزی خاور هولدن آباد، با 228 تن سکنه . آب آن
تابوت خشکهلغتنامه دهخداتابوت خشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مثل تابوت خشکه ، بسی نزار. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1415).
چنارخشکهلغتنامه دهخداچنارخشکه . [ چ ِ خ ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کریت بخش پاپی شهرستان خرم آباد که در 40 هزارگزی باختر ایستگاه سپیددشت واقع است . کوهستانی و معتدل است و 240 تن سکنه دارد. آبش از چشمه چنار. محصولش غلات و لبنیات
خشکهلغتنامه دهخداخشکه . [ خ ُ ک َ / ک ِ] (ص نسبی ، اِ) پلاو (پلو) بی روغن . || آردگندم ناپخته . (برهان قاطع). || نان مخصوصی است . (یادداشت بخط مؤلف ). || نوعی آهن زودشکن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در اصطلاح تدبیر منزل بمعنی استخدام نوکر و خادمه است با ماهیان