خشکیدنلغتنامه دهخداخشکیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) خشک شدن . (آنندراج ).هوشیدن . بهوشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تا گرمی رخسار ترا دید نگاهم در چشم ترم چون مژه خشکید نگاهم . فضلعلی بیک ممتاز (از آنندراج ).از دوریت ای نهال امیددل خون ش
خشکیدنفرهنگ فارسی عمید۱. از میان رفتن آب و رطوبت چیزی؛ خشک شدن.۲. از رشد و نمو افتادن و پژمرده شدن.۳. یخ زدن.۴. [مجاز] متعجب شدن.