خشیجلغتنامه دهخداخشیج . [ خ َ ] (ص ) نقیض . ضد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مخفف آخشیج که بمعنی عنصر است . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
خسیجلغتنامه دهخداخسیج . [ خ َ ] (ع اِ) خرگاه و گلیم بافته شده از پشم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). خسی . رجوع به خسی شود.
خشیشلغتنامه دهخداخشیش . [ خ ُ ش َ ] (اِ) آهوبره ٔ خرد برفتار آمده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خشیجانلغتنامه دهخداخشیجان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خشیج یعنی اضداد.(برهان ). || مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است . (برهان قاطع).
خشیجانلغتنامه دهخداخشیجان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خشیج یعنی اضداد.(برهان ). || مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است . (برهان قاطع).
چارآخشیجلغتنامه دهخداچارآخشیج . (اِ مرکب ) چارعنصر (آب و باد و خاک و آتش ). اربع عناصر است و آخشیج بمعنی یک عنصر آید. (آنندراج ). عناصر اربعه . (ناظم الاطباء).
آخشیجلغتنامه دهخداآخشیج . (اِ) عنصر. طبع. اسطقس ّ. آخشیگ : خداوند ما کاین جهان آفریدبلند آسمان از برش برکشیدفراز آورید آخشیجان چهارکجا اندرو بست چندین نگاربرین آتش است و فرودینْش خاک میان آب دارد ابا باد پاک . ابوشکور.<b
اخشیجلغتنامه دهخدااخشیج . [ اَ ] (ص ) اخشیک . آخشیج . ضد و نقیض و مخالف . (برهان ). || (اِ) هر یک از عناصر اربعه . (برهان ).
چهارآخشیجفرهنگ فارسی عمیدعناصر چهارگانه شامل آب، آتش، باد، خاک؛ چهارعنصر؛ آخشیجان؛ چهارارکان؛ چهارامهات؛ چهارگوهر؛ چهارمادر.