خلالغتنامه دهخداخلا. [ خ َ ] (ع حرف ) حرف استثنا بمعنی جز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلالغتنامه دهخداخلا. [ خ َ ] (ع مص ) فروخفتن ناقه بی علتی . منه : خلات الناقة. || حرونی کردن ناقه و نگذاشتن جای را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بعضی ها حرونی کردن جمل را نیز خلا می گویند، ولی بعضی دیگر آنرا خاص ناقه می دانند.
خلالغتنامه دهخداخلا. [ خ َ /خ ِ ] (از ع ، اِ) آب دست جای . پای خانه . مبرز. کاراب . بیت الخلا. فرناک . آشیگاه . (ناظم الاطباء). مبال . متوضاء. آبخانه . (یادداشت بخط مؤلف ). || جای خالی . (ناظم الاطباء). خلوتگاه . || پنهان . ضد ملا. نقیض آشکار. (یادداشت بخط
خلافرهنگ فارسی عمید۱. جای خالی.۲. [قدیمی] جایی که در آن کسی نباشد؛ خلوت.۳. (فیزیک) فضایی که مادهای در آن نباشد؛ جای خالی از هوا.
خیلاءلغتنامه دهخداخیلاء. [ خ َ ] (ع ص ) زن خالدار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خیلاءلغتنامه دهخداخیلاء. [خ ُ ی َ / خ ِ ی َ ] (ع اِمص ) تکبر. بزرگ منشی . (یادداشت مؤلف ). یقال : اختال الرجل و به خیلاء و خیلاء؛ یعنی خرامید آن مرد با کبر و بزرگ منشی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). تکبر : چون در هر دوری و قرنی بند
خلاءلغتنامه دهخداخلاء. [ خ َ ] (ع اِ) آب دست جای . متوضاء. کنیف . مبرز. مستراح . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاءلغتنامه دهخداخلاء. [ خ َ ] (ع ص ) جایی که در آن کسی نباشد. خلا. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : مکان خلاء. || (اِ) خَلاَ . رجوع به خَلاء (اِ) در این لغت نامه شود.
خلاقیتلغتنامه دهخداخلاقیت . [ خ َل ْ لا قی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) خلق کردن . آفریدن . بوجود آوردن .
خلابلغتنامه دهخداخلاب . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) مرد فریبنده ٔ مکار. دروغگو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بسیار فریبا. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاقیتلغتنامه دهخداخلاقیت . [ خ َل ْ لا قی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) خلق کردن . آفریدن . بوجود آوردن .
خلابلغتنامه دهخداخلاب . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) مرد فریبنده ٔ مکار. دروغگو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بسیار فریبا. (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاعلغتنامه دهخداخلاع . [ خ ُ ] (ع اِ) نوعی از دیوانگی مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || بیماری صرع . (ناظم الاطباء).
خلاطةلغتنامه دهخداخلاطة. [ خ َ طَ ] (ع اِمص ) گولی . احمقی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
مخلالغتنامه دهخدامخلا. [ م ُ خ َل ْ لا ] (اِ) طعامی است ، و آن چنان باشد که چند عدد بادنجان بزرگ را پخته با یک من گوشت بریان کرده ٔ فربه با ساطور نرم سازند و چند عدد لیمو را بریده در آن بفشارند و در نان های یوخه ٔ آب زده پیچند و بخورند. (برهان ) (آنندراج ). یک نوع طعامی که از بادنجان پخته و گ
مخلالغتنامه دهخدامخلا. [ م ُ خ َل لا ] (ع ص ) (از «خ ل و») رها کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تهی و خالی و رهایافته و آزادشده . (ناظم الاطباء). رجوع به مخلی شود.- مخلا بطبع ؛ بدون تکلف و آسوده و آزاد. (ناظم الاطباء).
ماخلالغتنامه دهخداماخلا. [ خ َ ] (ع حرف اضافه ٔ مرکب ) مگر. بغیر از. غیر از. (از ناظم الاطباء).- ماخلا اﷲ ؛ ماسوی اﷲ. (یادداشت مؤلف ) : الا کل شی ٔ ماخلا اﷲ باطل و کل نعیم لامحالة زائل .لبیدبن ربیعه .
قائلین به خلالغتنامه دهخداقائلین به خلأ. [ ءِ ن ِ ب ِ خ َ ل َءْ ] (اِ مرکب ) کسانی که عقیده به وجود خلأ دارند.
بیت الخلالغتنامه دهخدابیت الخلا. [ ب َ تُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) پایخانه . (غیاث ). بیت الفراغ . کنایه از متوضا و طهارتخانه و طهارت جای . دارالحدث . مستراح . آفتابه خانه . ادب خانه . آبخانه . جای ضرور. قدم جا. آبشتگاه . آبستگه . آبستگاه : بود شعر هرکس که خالی ز لطف م