خلاشمهلغتنامه دهخداخلاشمه . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ] (اِ) علتی است در مابین بینی و گلو بسبب تخمه بهم میرسد. (برهان قاطع) : آن کسی را که دل بود نالان او علاج خلاشمه نکند. شهید
خلاشمهفرهنگ فارسی عمیدورم و زخم گلو: ◻︎ ریشیش بس فرخج ز گردن برون دمید / گویی خلاشمهست ز گردن برآمده (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۹).
خلاشمهفرهنگ فارسی معین(خِ مِ یا مَ) (اِ.) نوعی بیماری است که بین بینی و گلو به سبب سوءهاضمه بوجود می آید.
تلگیرلغتنامه دهخداتلگیر.[ ت ُ ] (نف مرکب ) در تداول عامه آنکه علاج خلاشمه کندو غالباً این کار زنان را باشد. زنی که لپه و نخود و مانند آن که در خیشوم شیرخواری ماند بیرون کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تل گرفتن شود.
تخمةلغتنامه دهخداتخمة. [ ت ُ خ َ م َ / ت ُ م َ ] (ع اِ) ناگوارد. (دهار) (منتهی الارب )(زمخشری ). ناگوار. (صحاح الفرس ) (ربنجنی ) (زمخشری ).ناگواره . (زمخشری ). در عربی بمعنی بدهضمی طعام که از ابتلای معده پیدا شود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ناگواری و ناگوار ش
نالانلغتنامه دهخدانالان . (نف ) (از: نال ، نالیدن + ان ، پسوند صفت فاعلی ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناله کننده . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). حنان . حنانه . که می نالد. که نالد. که ناله کند : دلخسته و محرومم و پیخسته و گمراه گریان
طیانلغتنامه دهخداطیان . [ طَی ْ یا ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن محمدبن یوسف بن اسحاق السخی (ظ: الشیخی ) الطیان الشاعر بالعجمیة. وی اهل قریه ٔ شیخ بوده . بیشتر اشعار او در سحق و مطاینه (ظ : مطایبه ) میباشد. دیوان وی در مرو شهرتی دارد. در آخر توبه کرد و دیگر دهان و زبان به گفتار شعر نیالود، و چون
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َس َ ] (اِخ ) شهید. از قدمای شعرای بلخ ، معاصر رودکی و در شعر هم سنگ او بوده است . صاحب شاهد صادق گوید او در 325 هَ . ق . درگذشته است و در فهرست ابن الندیم ذیل ترجمه ٔ محمدبن زکریای رازی آمده است : و کان فی زمان الرازی