خلاصلغتنامه دهخداخلاص . [ خ َ ] (ع مص ) سالم ماندن چیز از تلف شدن . منه : خلص الشی ٔ من التلف «خلاصاً» و «خلوصاً» و «مخلصاً». || صاف شدن آن . منه : خلص الماء من الکدر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلاصلغتنامه دهخداخلاص . [ خ َل ْ لا ] (ع اِ) رخنه ٔ در خانه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || شکاف . سوراخ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلاصلغتنامه دهخداخلاص . [ خ َل ْ لا ] (ع ص ) نجات دهنده . آزادکننده . رهاکننده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خلاصلغتنامه دهخداخلاص . [ خ ِ ] (ع مص ) مخالصة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به مخالصة در این لغت نامه شود.
خلاصلغتنامه دهخداخلاص . [ خ ِ ] (ع اِ) خلاصه ٔ روغن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گداخته ٔزر و سیم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || زر خالص . سره . (یادداشت بخط مؤلف ) : خلاص بود و کنون قلب شد ز سکه بگشت مزور آمد
خلاسلغتنامه دهخداخلاس . [ خ َل ْ لا ](ع ص ) دزد. راهزن . غارتگر. رباینده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خلاشلغتنامه دهخداخلاش . [ خ ِ ] (اِ) زمین پر گل و لای . || زمین که در آن آب و لای بهم آمیخته است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لجن . (یادداشت بخط مؤلف ). خلیش که آنرا چیچله و خلاب و غریقج نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).
خلاشbog 2واژههای مصوب فرهنگستانتالابی اسیدی با مواد غذایی و زهکشی ضعیف که سطح آن را خزه و احتمالاً درختچه و درخت میپوشاند
خلاصهلغتنامه دهخداخلاصه . [ خ ِ / خ ُ ص َ ] (ع اِ) خلاصة. پاکیزه ترین و خالص ترین و بهترین اجزاء و مواد یک چیز. گزیده ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). سُلافَه . سلاف . زُبدَه . خِلاص . (یادداشت بخط مؤلف ). منتخب
خلاصةالحسابلغتنامه دهخداخلاصةالحساب . [ خ ُ ص َ تُل ْ ح ِ ] (اِخ ) نام کتابی است که شیخ بهائی در علم حساب و جبر و مقابله و ریاضیات قدیم پرداخته است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خلاصیلغتنامه دهخداخلاصی . [ خ ِ / خ َ ] (حامص ) آزادی . رستگاری . رهایی . نجات . (ناظم الاطباء) : دل ز راحت نشان نخواهد دادغم خلاصی بجان نخواهد داد. خاقانی .گر از غم خلاصی طلب کردمی هم از نای نو
خلاصةدیکشنری عربی به فارسیخلا صه , زبده , مختصر , کوتاهي , اختصار , طرح کلي , رءوس مطالب , موجز , اختصاري , ملخص , انجام شده بدون تاخير , باشتاب
خلاصهفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] بههرحال.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] برگزیده.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] نتیجه، گزیده، و خالص چیزی.
خلاص شدنلغتنامه دهخداخلاص شدن . [ خ ِ / خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رهایی پیدا کردن . رستگاری پیدا کردن . نجات یافتن . رهایی یافتن . رستن . رهیدن . جستن از. (یادداشت بخط مؤلف ) : سعدی درین کمند بدیوانگی فتادگر دیگرش خلاص شود زیرکی شود
خلاص دادنلغتنامه دهخداخلاص دادن . [ خ ِ / خ َ دَ ] (مص مرکب ) رهایی دادن . خلاصی بخشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تریاک فاروق از گزیدن افعی و گزیدن همه انواع ماران و سگ دیوانه خلاص دهد و مضرت همه زهرهای دیگر که کشنده است بازدارد. (ذخیره خوار
خلاص کردنلغتنامه دهخداخلاص کردن . [ خ ِ / خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رهانیدن . رهاندن . (یادداشت بخط مؤلف ) : از بند گرانم خلاص کردند و ملک موروثم خاص . (گلستان سعدی ). تا بیگناه را خلاص کند. (نصیحة الملوک ).استطاعت در طریق عشق بازی آفت ا
خلاص یافتنلغتنامه دهخداخلاص یافتن . [ خ ِ / خ َ ت َ ] (مص مرکب ) نجات یافتن . رها شدن : یعنی ای مطرب شده با عام و خاص مرده شو چون من که تا یابی خلاص . مولوی .بندی مهر تو نیابد خلاص غرقه ٔعشق تو نبیند
زر خلاصلغتنامه دهخدازر خلاص . [ زَ رِ / زَرْ رِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زری که از بوته برآمده باشد. (آنندراج ). بی بار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یعنی زر خالص که از بوته بیرون آرندش ... (شرفنامه ٔ منیری ). زر خالص . (غیاث اللغات ) :</span
قلعه اخلاصلغتنامه دهخداقلعه اخلاص . [ ق َ ع َ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرچمپبو بخش داران شهرستان فریدن ، واقع در 44 هزارگزی شمال باختر داران و 9 هزارگزی باختر راه ازنا به اصفهان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری ا
استخلاصلغتنامه دهخدااستخلاص . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) رهانیدن . (غیاث ). خلاص کردن : بروچال از آن حالت عاجز آمد و استخلاص پسر را چاره ندانست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 417). آورده اند که یکی از وزراء به زیردستان رحمت آوردی و صلاح همگنان جستی . اتفاقاً روزی به خطاب ملک
اخلاصلغتنامه دهخدااخلاص . [ اِ ] (اِخ ) (سوره ٔ...) صدودوازدهمین سوره ٔ قرآن ، مکیّه و بقولی مدنیه و آن چهار آیت است ، پس از تبت و پیش از فَلَق . سوره ٔ قل هواللّه احد : مدیح او شعرا را چو سورةالاخلاص سرای او ادبا را چو کعبةالاسلام . فرخی .
اخلاصلغتنامه دهخدااخلاص . [ اِ ] (ع مص ) خالص کردن . ویژه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ویژه داشتن . بی آمیغ گردانیدن . || دوستی خالص داشتن . امحاض . خلوص نیت داشتن . عقیده ٔ پاک داشتن . ارادت صادق داشتن : بیعت کردم بسید خود... از روی اعتقاد و از ته دل براستی نی