خلاندنلغتنامه دهخداخلاندن . [ خ َ دَ ] (مص ) درج کردن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن . بزور داخل کردن . خرد کردن . خلانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر خسته ای که راست شود جز بدین مبندهر بسته ای که کژ شودت جز بدان مخل . سوزنی .ه
خلانیدنلغتنامه دهخداخلانیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) درج کردن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن . بزور داخل کردن . (ناظم الاطباء). فروبردن چیزی نوک تیز در چیزی دیگر، چنانکه خاری به تن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خالدبن ولید برسم مبارزان عرب دو تیر بر دستار خویش خلانیده ، نزد اب
درخلاندنلغتنامه دهخدادرخلاندن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خلاندن . خلانیدن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن : تو برداشتی آمدی سوی من همی درخلاندی به پهلوی من . سعدی .رجوع به خلاندن و خلانیدن شود.
حفزلغتنامه دهخداحفز. [ ح َ ] (ع مص ) از پس پشت چیزی سپوخته راندن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خلاندن خری از پس پشت . (دستورالاخوان ). فاسپوختن . راندن . سک زدن . || فاجنبانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جنبانیدن . واجنبانیدن کسی را. (منتهی الارب ). || حفز برمح ؛ با نیزه زدن . (منتهی الارب )
نیشترلغتنامه دهخدانیشتر. [ ت َ ] (اِ) مبضغ. (دهار). ابزاری مر جراحان را که بدان رگ می زنند و فصد می کنند و آبله می کوبند و دمل را جهت بیرون آوردن ریم سوراخ می نمایند. (ناظم الاطباء). افزاری باشد به صورت نیش که بدان رگ گشایند و نشتر مخفف آن است . (فرهنگ خطی ). نیسو. نیسویا. نشتر. تیغ. محجم . مب
بیرون کردنلغتنامه دهخدابیرون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . بدر کردن . برون کردن . خارج ساختن . اخراج کردن . نفی کردن . طرد کردن : کنون دشمن از خانه بیرون کنیم وزین پس بر این لشکر افسون کنیم . فردوسی .- بیرون کردن
درخلاندنلغتنامه دهخدادرخلاندن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خلاندن . خلانیدن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن : تو برداشتی آمدی سوی من همی درخلاندی به پهلوی من . سعدی .رجوع به خلاندن و خلانیدن شود.