خلشلغتنامه دهخداخلش . [ خ َ ل ِ ] (اِمص ) عمل خلیدن .(از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : جانب دیگر خلش آغاز کردباز قزوینی فغانی ساز کرد. مولوی .|| فرورفتگی چیزی بجایی بنحوی که مجروح گرداند، مانند فرورفتگی خار بعضو آدمی . || ا
خلشفرهنگ فارسی عمیدفرورفتن چیزی نوکتیز در بدن یا چیز دیگر: ◻︎ جانب دیگر خلش آغاز کرد / باز قزوینی فغان را ساز کرد (مولوی: ۱۵۶).
خلیشلغتنامه دهخداخلیش . [ خ َ ] (اِ) گل و لای درهم آمیخته ٔ چسبنده که پای بدشوار از آن جدا شود. (از انجمن آرای ناصری ) (از ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || شور. آشوب . مشغله . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || گل چاه که چون پای در وی شود بسختی برآید. (یادداشت بخط مؤلف ). حماءة. لوش بن آب .
خلشالغتنامه دهخداخلشا. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . دارای 155تن سکنه . آب آن از نهر کیاجوی سفیدرود. محصول آنجا برنج ، ابریشم و صیفی و مردم آن کشاورزند. این دهکده سه باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
خلشکلغتنامه دهخداخلشک . [ خ َ ل ُ ] (اِ) کوزه ٔ گلین منقش که داخل جهاز دختران کنند. کوزه ٔ گلینی که دخترکان در آن آبهای رنگین کنند و به یکدیگر پاشند. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک واندر میانش باده ٔ رنگین ببوی مشک ما زین خلش
خلشکلغتنامه دهخداخلشک . [ خ ُ ل ُ ] (اِ) آب دهان . خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ).
فق فقلغتنامه دهخدافق فق . [ ف ِ ف ِ ] (اِ مرکب ) دردهای پیاپی چون خلش سوزنی پیدا آمدن . (یادداشت مؤلف ). [ دردی ] که پیاپی لیکن سخت بشتاب آید و رها کند. (از یادداشت مؤلف ).- فق فق کردن ؛ درد پیاپی و بریده کردن .(یادداشت مؤلف ). رجوع به فغفغ کردن شود.
اشلغتنامه دهخدااش .[ اِ/ -ِش ْ ] (پسوند) -ِش . علامت اسم مصدر که غالباًپس از ریشه ٔ فعل که بیشتر با مفرد امر حاضر یکی است ، درآید: پرورش ، پرستش ، روش ، آکنش ، افزایش ، کاهش ، کشش ، فروزش ، نمایش ، ستایش ، آلایش ، آرایش ، بخشش ، کنش ، خواهش ، خلش ، آسایش ،
خلشالغتنامه دهخداخلشا. [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان لفمجان بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . دارای 155تن سکنه . آب آن از نهر کیاجوی سفیدرود. محصول آنجا برنج ، ابریشم و صیفی و مردم آن کشاورزند. این دهکده سه باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="
خلشکلغتنامه دهخداخلشک . [ خ َ ل ُ ] (اِ) کوزه ٔ گلین منقش که داخل جهاز دختران کنند. کوزه ٔ گلینی که دخترکان در آن آبهای رنگین کنند و به یکدیگر پاشند. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک واندر میانش باده ٔ رنگین ببوی مشک ما زین خلش
خلشکلغتنامه دهخداخلشک . [ خ ُ ل ُ ] (اِ) آب دهان . خیو. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (از فرهنگ جهانگیری ).