خلنجلغتنامه دهخداخلنج . [ خ ِ ل َ ] (اِ) کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. (از ناظم الاطباء). || هر چیز دورنگ و ابلق . خَلَنج (ناظم الاطباء).
خلنجلغتنامه دهخداخلنج . [ خ ِ ل ِ ] (اِمص ) نشکنج . عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن . (ناظم الاطباء). نیشگون . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی . (ناظم الاطباء).
خلنجلغتنامه دهخداخلنج . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) خدنگ . درختی نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند. (منتهی الارب ). ج ، خلانج : کمان و تیر و خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم ). درختی است شبیه به درخت گز و در چین و بلاد روس زیاد بزرگ می شود برگش مثل برگ گز و گلش کوچک
خلانجلغتنامه دهخداخلانج . [ خ َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ خلنج . (منتهی الارب ). رجوع به خلنج در این لغت نامه شود.
خلانوشلغتنامه دهخداخلانوش . [ خ َ ] (اِ) هنگامه . غوغا. ستیز. مناقشه . بانگ . فریاد. آواز. شور مردمان . || نیلوفر. || دارو. دوا. (ناظم الاطباء).
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [ خ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به خلنج که نوعی از چوب است . (از انساب سمعانی ).
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [خ َ ل َ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی فیروزه . (نخبة الدهر). وآن از سنجاقی پست تر است . (از یادداشت بخط مؤلف ).
خلنجبینفرهنگ فارسی معین(خِ لَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شربتی که از سرکه و انگبین یا شکر و قند سازند؛ سکنجبین .
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [ خ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به خلنج که نوعی از چوب است . (از انساب سمعانی ).
خلنجیلغتنامه دهخداخلنجی . [خ َ ل َ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی فیروزه . (نخبة الدهر). وآن از سنجاقی پست تر است . (از یادداشت بخط مؤلف ).
خلنجبینفرهنگ فارسی معین(خِ لَ جَ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شربتی که از سرکه و انگبین یا شکر و قند سازند؛ سکنجبین .