خمسلغتنامه دهخداخمس . [ خ َ ] (ع عدد، ص ، اِ) مؤنث خمسة یعنی پنج . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). یقال : خمس نسوة. توضیح : هرگاه معدود مؤنث باشد خمس بدون تاء تأنیث می آید و هرگاه معدود مذکر باشد خمس با تاء تأنیث می آید : چه
خمسلغتنامه دهخداخمس . [ خ َ ] (ع مص ) گرفتن پنج یک مال کسی . || جزو گروهی درآمدن و آن را پنج کردن .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خمسلغتنامه دهخداخمس . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از آب دادن شتر؛ یعنی سه روز شتران را چرانیدن و روز چهارم آب دادن . || نوعی از برد. || تب نوبه ای که یک روز آید و سه روز نیاید؛ یعنی زمان فتره ٔ آن سه روز باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- تب خمس ؛ ت
خمسلغتنامه دهخداخمس . [ خ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شهرستان هروآباد و دارای 2894 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span c
خمصلغتنامه دهخداخمص . [ خ ُ ] (ع مص ) خَمص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). (از لسان العرب ). رجوع به خَمص شود.
خمصلغتنامه دهخداخمص . [ خ َ م َ ] (ع مص ) بلند گردیدن کف پا از زمین و بزمین نرسیدن . || خَمْص . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خمشلغتنامه دهخداخمش . [ خ َ ] (ع اِمص ) خراشیدگی . پوست رفتگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خُموش .
خمشلغتنامه دهخداخمش . [ خ َ ] (ع مص ) خراشیدن روی . || زدن . || طپانچه زدن . || بریدن عضوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خمسه خمسهواژهنامه آزادسلاحی تخیلی در اوایل جنگ عراق بر علیه ایران. در اوایل جنگ، عراقی ها گلوله های خمپاره را در پنج نوبت بسوی ایرانیان شلیک می کردند؛ به همین جهت تصور می شد که این گلوله ها از سلاحی خاص پرتاب می شود که توانایی پنج شلیک متناوب را دارد.
خمسیانلغتنامه دهخداخمسیان . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ندوشن بخش خضرآباد به شهرستان یزد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l
خمستانلغتنامه دهخداخمستان . [ خ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 316 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری می باشد. از صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی و راه مالرو است . (از
خمستانلغتنامه دهخداخمستان . [ خ ُ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک . دارای 211 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی قالیچه بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی
خمستانلغتنامه دهخداخمستان . [ خ ُ م ِ / خ ُ س ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) : ای شرابی به خمستان رو و بردار کلیددر او بازکن و رو بر آ
واجب الخمسلغتنامه دهخداواجب الخمس . [ ج ِ بُل ْ خ ُ ] (ع ص مرکب ) در تداول ، مستحق خمس . کسی که استحقاق گرفتن خمس را دارد. نظیر واجب الزکوة. || چیزی که خمس بر آن تعلق میگیرد.
خمس دادنلغتنامه دهخداخمس دادن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خمس مال را به مستحقان خمس بخشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمس قریلغتنامه دهخداخمس قری . [ خ َ س ِ ق ُ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بندهی . پنج دیه . فنج دیه . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمسیانلغتنامه دهخداخمسیان . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ندوشن بخش خضرآباد به شهرستان یزد. دارای 120 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت . صنایع دستی زنان کرباس بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="l
خمس آبادلغتنامه دهخداخمس آباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش شهرستان کرمانشاهان . دارای 410 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آن غلات آبی و دیمی و انگور و قلمستان و چغندر قند است . شغل اهالی زراعت و در تابستان از علی آباد اتومبیل می توان برد. (از فرهن
خمس عشرةلغتنامه دهخداخمس عشرة. [خ َ س َ ع َ ش َ رَ ] (ع عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) پانزده . پنجده . (یادداشت بخط مؤلف ). اگر معدود مؤنث باشد خمس بدون «تاء» و عشر با «تاء» تأنیث می آید.
جوزالخمسلغتنامه دهخداجوزالخمس . [ ج َ زُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) بالسی در کتاب تکمیل گوید: گوزیست گرد که از هند آرند و از فندق سخت تر است سیاه با خالهای سپید و سطحی هموار و از درون به برز قرطم بری مانند باشد گرم و خشک است و درهمی از آن با آب گرم شکم براند و بلغم و سودا دفع کند. داود ضریر انطاکی گوی
مخمسلغتنامه دهخدامخمس . [ م َ م َ] (ع ص ، ق ) جاؤا خماس و مخمس ؛ آمدند پنج پنچ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پنجگان پنجگان . (مقدمة الادب زمخشری ).
مخمسلغتنامه دهخدامخمس . [ م ُ خ َم ْ م َ ] (ع ص ) پنج گوشه . (منتهی الارب ). پنج گوشه . پنج گوشه دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).پنج گوشه کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). هر چیز پنج گوشه و پنج ضلعی : چنانکه چون خطیب از منبر ذکرپیغمبر کند و صلوات دهد روی به جانب راس
مخمسلغتنامه دهخدامخمس . [ م ُ خ َم ْ م ِ ] (ع ص ) پنج گوشه گرداننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه پنج گوشه می گرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخمیس شود. || دارنده ٔ پنج گوشه و پنج رکن . (ناظم الاطباء) .
مخمسلغتنامه دهخدامخمس . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) خداوند شتران خِمس . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). و رجوع به خمس شود.