خمیدنلغتنامه دهخداخمیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) کج شدن . خم گردیدن . (ناظم الاطباء). خم شدن . خم آوردن . دوتا شدن . چفته شدن . خم خوردن . منحنی گشتن . گوژ شدن . دولا شدن . بخم شدن . انحناء. انعطاف . تقوس . (یادداشت بخط مؤلف ) : خمیدی سر از بار شاخ درخت بفر جهاندار پ
پشت خمیدنلغتنامه دهخداپشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.
خامدانلغتنامه دهخداخامدان . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) قلمدان . (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 374) (آنندراج ). خامه دان . رجوع به خامه دان شود.
خمدانلغتنامه دهخداخمدان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) میکده . شرابخانه . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ). || داش و کوزه ٔ خشت پزی و سفال پزی . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : الاتون ... یستعار... الاجر و یقال له بالفارسیة خمدان و تونق و دا
خمیدنیلغتنامه دهخداخمیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خمیدن . خم شدنی . خم گشتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
خمیدنیلغتنامه دهخداخمیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خمیدن . خم شدنی . خم گشتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
پشت خمیدنلغتنامه دهخداپشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.
خمیدنیلغتنامه دهخداخمیدنی . [ خ َ دَ ] (ص لیاقت ) قابل خمیدن . خم شدنی . خم گشتنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
مخمیدنلغتنامه دهخدامخمیدن . [ م َ دَ ] (مص ) پاک و صاف کردن پنبه را. (آنندراج ). پنبه پاک کردن . (ناظم الاطباء).
فلخمیدنلغتنامه دهخدافلخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص )پنبه برزدن و پنبه حلاجی کردن . (برهان ). مصحف فلخیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به فلخودن شود.
فخمیدنلغتنامه دهخدافخمیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) دانه از پنبه جدا کردن است . (انجمن آرا). فلخودن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). زدن . حلج . (یادداشت بخط مؤلف ) : گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری . حکاک .<
فرخمیدنلغتنامه دهخدافرخمیدن . [ ف َ خ َ دَ ] (مص ) پنبه دانه از پنبه برآوردن و حلاجی کردن . (برهان ). غاژ کردن . پنبه زدن . (یادداشت به خط مؤلف ). فخمیدن . فلخیدن . رجوع به فخمیدن شود.
پشت خمیدنلغتنامه دهخداپشت خمیدن . [ پ ُ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خمیده گشتن پشت از پیری . پشت دوتا گشتن . گوژپشت شدن . || سخت خسته و شکسته شدن : از مردن پسر پشتم خمید.