خنیاگریلغتنامه دهخداخنیاگری . [ خ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) مطربی . نوازندگی . آوازخوانی . (ناظم الاطباء). تَغَنّی . غنا. رامشگری . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر شاعری را توپیشه گرفتی یکی نیز بگرفت خنیاگری را. ناصرخسرو.ور زهره جز به بزم تو خن
خنیاگرلغتنامه دهخداخنیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) سرودگوی . سازنده . نوازنده . مغنی . آوازه خوان . (ناظم الاطباء). مطرب . (تفلیسی ) (زمخشری ) (غیاث اللغات ). قوال . (غیاث اللغات ). ساززن . خواننده . نوائی . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خنیاگران : خنیاگر ایستاد و بربطزن <
خنیرهلغتنامه دهخداخنیره . [ خ َ رَ ] (اِ) جنسی از اوانی که اکثر گلشکر و آچار در آن دارند. (از شرفنامه ٔ منیری ).
خیناگرلغتنامه دهخداخیناگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) سازنده . مغنی . مطرب . (ناظم الاطباء). چرگر. شادی . (یادداشت مؤلف ). اما کلمه ظاهراً صورت دگرگون شده ٔ خنیاگر است .
خنیاگرفرهنگ فارسی عمید۱. آوازهخوان؛ سرودخوان: ◻︎ بشنو و نیکو شنو نغمهٴ خنیاگران / به پهلوانیسماع به خسروانیطریق (مسعود سعد: ۴۹۷).۲. نوازنده.