خوابناکلغتنامه دهخداخوابناک . [ خوا / خا ] (ص مرکب ) خواب آلود. (ناظم الاطباء) : بعنبر طری نرگس خوابناک چو کافور تر سر برون زد ز خاک . نظامی .فروبسته چشم از تن خوابناک بدو گفت برخیز از این خون و خ
جثملغتنامه دهخداجثم . [ ج ُ ث َ ] (ع ص ) خوابناک که از جا نجنبد. (منتهی الارب ). خوابناک که سفر نکند. (از اقرب الموارد).