لغتنامه دهخدا
خوبروی . (ص مرکب ) جمیل . آنکه چهره اش نیکو باشد. خوش صورت . زیبا. خوشگل . (ناظم الاطباء). صبیح . نیکوروی . خوش سیما. خوب رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خوبرویان : همچنان سرمه که دخت خوبروی هم بسان گرد بردارد از اوی گرچه هر روز اندکی بردا