توپی چرخwheel hubواژههای مصوب فرهنگستان[حملونقل ریلی] بخش مرکزی چرخ که محور در آن نصب میشود [قطعات و اجزای خودرو] قطعهای که به انتهای محور وصل میشود و کاسة چرخ یا دیسک ترمز بر روی آن نصب میشود
بالارَسreach stackerواژههای مصوب فرهنگستانخودروِ بارکش با تجهیزاتی برای بلند کردن و روی هم چیدن و جابهجایی همزمان چند بارگُنج
محدودۀ دسترسیarm's reachواژههای مصوب فرهنگستانفضایی پیرامون یک سامانۀ الکتریکی که در آن فرد میتواند بدون نیاز به ابزار خاص، به سامانه دسترسی داشته باشد
گسترۀ دستانarm span, reachواژههای مصوب فرهنگستاناندازۀ طول بین نوک انگشتان میانی دو دست با هم در حالتی که دو دست در راستای هم و موازی با زمین کاملاً گشوده شوند که متوسط آن متناظر با قد فرد است
احتراق پرسوختrich combustion, rich burnواژههای مصوب فرهنگستاناحتراقی که در آن میزان اکسیدکننده کمتر از اندازۀ لازم برای سوختن کامل مواد کربنی است
خوب رخسارلغتنامه دهخداخوب رخسار. [ رُ ] (ص مرکب ) آنکه دارای روی زیبا باشد. خوش سیما. (ناظم الاطباء). خوب رخ : شکفته لاله ٔ نعمان بسان خوب رخساران .منوچهری .
خوبرخلغتنامه دهخداخوبرخ . [ رُ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوش سیما. خوب چهر. خوش چهره . خوشگل . قشنگ : به بیشه یکی خوبرخ یافتندپر از خنده لب هر دو بشتافتندنگاری بدیدند چون نوبهارکه از یک نظر شیر آرد شکار. فردوسی .غلامان و اسب و
رامش افزایلغتنامه دهخدارامش افزای . [ م ِ اَ ] (نف مرکب ) مخفف رامش افزاینده . افزاینده ٔ رامش . فزاینده ٔ شادی و طرب . افزاینده ٔ شادی و خوشی . شادی افزاینده : زن خوب رخ رامش افزای بس که زن باشد از درد فریادرس .فردوسی .
خیرآمدنلغتنامه دهخداخیرآمدن . [ خ َ / خ ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) نیکوئی سرزدن . نیکی نصیب شدن : یارب از جنس ما چه خیر آیدتو کرم کن که رب اربابی . سعدی .|| حادثه ٔ خوب آمدن .سرنوشت و تقدیر نکو آمدن . واقع
بت فرخارلغتنامه دهخدابت فرخار. [ ب ُ ت ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بت که منسوب به فرخار (شهری و بتکده ای در ترکستان ) باشد : گر باد به فرخار برد شیمه ٔ داروت از قوت او روح پذیرد بت فرخار. سنائی .|| مجازاً، زن زیباروی و خوب رخ .<br