خودبینیلغتنامه دهخداخودبینی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) انانیت . عُجب . خویشتن بینی . پندار. (یادداشت مؤلف ). تکبر. غرور. (ناظم الاطباء) : زخم بلا مرهم خودبینی است تلخی می مایه ٔ شیرینی است . نظامی .
خودبینیفرهنگ مترادف و متضادتکبر، خودخواهی، خودستایی، خودپسندی، خویشتنبینی، غرور، کبر، خودنگری، نخوت ≠ افتادگی، فروتنی
خودبینلغتنامه دهخداخودبین . [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) بیننده ٔ خود. باعُجب . خودپرست . خودخواه . (یادداشت مؤلف ). مغرور. متکبر. (ناظم الاطباء) : مشو خودبین که آن باشد هلاکت وز آن تیره بماند جان پاکت . ناص