خودخروچلغتنامه دهخداخودخروچ . [ خو خ ُ ] (اِ مرکب ) خودخروس . خودخروه . تاج خروس . گوشت پاره ٔ سرخ سر خروس . (برهان قاطع).
خودخروهلغتنامه دهخداخودخروه . [ خو خوَدْ / خُدْ ] (اِ مرکب ) خودخروس . تاج خروس . خودخروچ ، گوشت پاره ٔ سرخی که بر سر خروس است . (برهان قاطع). || گل بستان افروز. (برهان قاطع) (صحاح الفرس ) : ای خواجه چرا جدا شدستی ز گروه چونان که
خودخوریلغتنامه دهخداخودخوری . [ خوَدْ / خُدْ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب ) حالت خودخور. (یادداشت بخط مؤلف ).
خودخوریendogenous respirationواژههای مصوب فرهنگستانمرحلۀ رشد باکتریایی در شرایط کمبود مواد غذایی که در طی آن میکربها از درونیاختۀ خود برای سوختوساز بدون جبران آن استفاده میکنند
خودخروهلغتنامه دهخداخودخروه . [ خو خوَدْ / خُدْ ] (اِ مرکب ) خودخروس . تاج خروس . خودخروچ ، گوشت پاره ٔ سرخی که بر سر خروس است . (برهان قاطع). || گل بستان افروز. (برهان قاطع) (صحاح الفرس ) : ای خواجه چرا جدا شدستی ز گروه چونان که