خودسری

xodsari

معنی

۱. خودسر بودن.
۲. سرپیچی از اطاعت؛ سرکشی.

مترادف

۱. استبداد، خودکامگی
۲. تکروی
۳. خودمحوری
۴. تمرد، طغیان، عصیان، گستاخی

جست‌وجوی دقیق

خودسری

لغت‌نامه دهخدا

خودسری . [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (حامص مرکب ) لجاج . خیرگی . کله شقی . خودرایی . خودکامی . یک پهلویی . یک دندگی . خیره سری . استبداد. استبداد بالرأی . آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیده ٔ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود <span

خودسری

فرهنگ فارسی عمید

۱. خودسر بودن.۲. سرپیچی از اطاعت؛ سرکشی.

خودسری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

arbitrariness, despotism, frowardness, headiness, highhandedness, perverseness, waywardness, willfulness

خودسری

فرهنگ فارسی معین

( ~. سَ) (حامص .) 1 - خودرایی . 2 - تمرد. 3 - گستاخی .

خودسری

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. استبداد، خودکامگی ۲. تکروی ۳. خودمحوری ۴. تمرد، طغیان، عصیان، گستاخی

جست‌وجوی هم‌آوا

خودسپری

self-shielding

واژه‌های مصوب فرهنگستان

حفاظت از بخش درونی سوخت هسته‌ای با استفاده از بخش بیرونی آن

خودسری کردن

لغت‌نامه دهخدا

خودسری کردن . [ خوَدْ / خُدْ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) لجاج کردن . خیره سری کردن . استبداد ورزیدن .

با خودسری

دیکشنری فارسی به انگلیسی

willfully

خودسری مردم

دیکشنری فارسی به عربی

فوضوية

خودسری کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. خیرهسری کردن، خودرایی کردن ۲. تمرد کردن، نافرمانی کردن، گستاخی کردن، عصیان ورزیدن، سرکشی کردن، طغیان کردن، نافرمانی کردن ۳. خودکامگی کردن، لجاجت به خرج دادن، کلهشقی کردن، یکدندگی کردن