خوراههلغتنامه دهخداخوراهه . [ خو / خوَ / خ ُ هََ / هَِ ] (اِ)تاج و مِغْفَر خروس . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خورگاهلغتنامه دهخداخورگاه . [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) بنائی که آفتاب گیر باشد برای زمستان . آفتاب رو. برآفتاب . خورتاب . (یادداشت مؤلف ) : وقت منظر شد و وقت نظر خورگاه است دست تابستان از روی زمین کوتاه است .<p class="autho
خارگیاهلغتنامه دهخداخارگیاه . (اِ مرکب ) سَفی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)(المنجد). خاریست که بجانوران برای خوراک میدهند.
خارگویچهacanthocyte, acanthrocyte, spur cellواژههای مصوب فرهنگستانسرخگویچهای که بر روی آن پنج تا ده برجستگی با طولهای متفاوت و توزیع نامنظم وجود دارد