خوردنینلغتنامه دهخداخوردنین . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ص نسبی ) خوردنی . || (اِ) غذا. طعام . خوراک : روزی مرا بضیافت برد و خوردنین آورد بی گوشت . (تاریخ طبرستان ).
خوردنین پزلغتنامه دهخداخوردنین پز. [ خوَرْ / خُرْ دَ پ َ ] (نف مرکب ) طباخ . غذاپز. خوراک پز : جمله خلایق را همیشه برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چرب کار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها بود آنجا فرمود آورد. (تاریخ طبرستان ).
خوردنین پزلغتنامه دهخداخوردنین پز. [ خوَرْ / خُرْ دَ پ َ ] (نف مرکب ) طباخ . غذاپز. خوراک پز : جمله خلایق را همیشه برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چرب کار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها بود آنجا فرمود آورد. (تاریخ طبرستان ).
چرب کارلغتنامه دهخداچرب کار. [ چ َ ] (ص مرکب ) آنکه غذای چرب پزد چون دیزی پز و کله پز و مانند اینها : جمله ٔ خلایق را بشمشیر برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چربکار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها و قصبه ها بود آنجا فرودآورد. (تاریخ طبرستان ).
خوردنین پزلغتنامه دهخداخوردنین پز. [ خوَرْ / خُرْ دَ پ َ ] (نف مرکب ) طباخ . غذاپز. خوراک پز : جمله خلایق را همیشه برد از اسفاهی و حواشی و هر حلواگر و چرب کار و نانوا و قصاب و خوردنین پز که در شهرها بود آنجا فرمود آورد. (تاریخ طبرستان ).