خوشبو کردنلغتنامه دهخداخوشبو کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) معطر ساختن . تعطّر. ترویح .خوشبو گردانیدن . خوشبوی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده . (قصص الانبیاء
خوشبو، خوشبوفرهنگ مترادف و متضادبویا، دماغپرور، شمیم، طیب، عنبرشمیم، شمیمناک، عاطر، عطرآگین، عطرآلود، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
خوشبو شدنلغتنامه دهخداخوشبو شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ، ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تعطّر. (منتهی الارب ). خوشبوی شدن . رجوع به خوشبوی شدن شود.
خوشبوی کردنلغتنامه دهخداخوشبوی کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ] (مص مرکب ) تعطیر. (دهار). تطبیب . (تاج المصادر بیهقی ). تعریف . (ترجمان القرآن ). معطر کردن . خوشبوی ساختن . خوشبوی گردانیدن . (یادداشت مؤلف ) : صبحی که مشام جان مشتاق خو