خونابه آشاملغتنامه دهخداخونابه آشام . [ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) کنایه از ظالم . دل آزار. (آنندراج ). || غمخوار : رفت صادق خان ز دهر آن نور چشم مردمی در غمش چون مردمک خونابه آشامیم ما.کلیم (از آنندراج ).
خونابهلغتنامه دهخداخونابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب با خون آمیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. || اشک خونین . خوناب . (ناظم الاطباء). اشک : چو نزدیک آنجای برزو رس
خونابهdripواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که در هنگام باز شدنِ یخ فراوردههای گوشتی منجمد از آنها خارج میشود
خونابهلغتنامه دهخداخونابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب با خون آمیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. || اشک خونین . خوناب . (ناظم الاطباء). اشک : چو نزدیک آنجای برزو رس
خونابهdripواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که در هنگام باز شدنِ یخ فراوردههای گوشتی منجمد از آنها خارج میشود
خونابهلغتنامه دهخداخونابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب با خون آمیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. || اشک خونین . خوناب . (ناظم الاطباء). اشک : چو نزدیک آنجای برزو رس
گرمی خونابهلغتنامه دهخداگرمی خونابه . [ گ َ ی ِ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بسیاری و شتاب و تعجیل در گریه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
خونابهdripواژههای مصوب فرهنگستانمایعی که در هنگام باز شدنِ یخ فراوردههای گوشتی منجمد از آنها خارج میشود