خونجلغتنامه دهخداخونج . [ ن َ ] (اِخ ) شهرکی است از اعمال آذربایجان بین مراغه و زنجان بر راه ری و آخر ولایت آذربایجان از جانب ری ، این شهر را کاغذکنان نیز گویند. (از یاقوت ).
خونجانلغتنامه دهخداخونجان . [ خ َ وِ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است به اصفهان . (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ) (یادداشت بخط مؤلف ).
خونجانیلغتنامه دهخداخونجانی .[ خ َ وِ ] (ص نسبی ) منسوب به خونجان که قریتی است از قراء اصفهان و از این ناحیت دانشوران بزرگ برخاسته اند و همه به خونجانی موسومند. (از انساب سمعانی ).
خونجکلغتنامه دهخداخونجک . [ ج َ ] (اِ) خنجک . سیاهدانه . (برهان قاطع). || یک نوع غله ای . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنجک شود.
خونجانلغتنامه دهخداخونجان . [ خ َ وِ ] (اِخ ) نام قریتی بوده است به اصفهان . (از معجم البلدان ) (از انساب سمعانی ) (یادداشت بخط مؤلف ).
خونجانیلغتنامه دهخداخونجانی .[ خ َ وِ ] (ص نسبی ) منسوب به خونجان که قریتی است از قراء اصفهان و از این ناحیت دانشوران بزرگ برخاسته اند و همه به خونجانی موسومند. (از انساب سمعانی ).
خونجکلغتنامه دهخداخونجک . [ ج َ ] (اِ) خنجک . سیاهدانه . (برهان قاطع). || یک نوع غله ای . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنجک شود.