خیشیلغتنامه دهخداخیشی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خیش که نوعی از کتان کلفت می باشد. (ازانساب سمعانی ). خیش ساز. کرباس باف . (ناظم الاطباء).
خیصیلغتنامه دهخداخیصی . [ خ َ صا ] (ع اِ) اندکی از گیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : اجتمعت خیصاهم ؛ گرد آمد متفرق آنها و با هم منضم شدند.
خشاةلغتنامه دهخداخشاة. [ خ َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خشیة، خَشی ، خِشی ، مخشاة، مخشیة، خشیان شود که مصادر دیگر این کلمه اند.
خشیلغتنامه دهخداخشی . [ خ َ شی ی ] (ع اِ) گیاه خشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خشیلغتنامه دهخداخشی . [ خ َ / خ ِش ْی ] (ع مص ) ترسیدن . خشاء. (منتهی الارب ). رجوع به خشاء دراین لغت نامه شود.
خاشلغتنامه دهخداخاش . (ع اِ) قماش خانه و متاع روی آن . || خش ّ است که بمعنی پیادگان باشد. (منتهی الارب ). || (ص ) در حالت رفع و جر بدون الف و لام از خشی بمعنی ترسیدن .
رهبانلغتنامه دهخدارهبان . [ رَ ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است در ترس از رَهِب َ مانند خشیان از خَشِی َ. ج ، رهابین ، رهابنة، رهبانون . (از اقرب الموارد). ترسنده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).