خیاطلغتنامه دهخداخیاط. [ خ َی ْیا ] (اِخ ) علی بن محمدبن فارس مکنی به ابوالحسن و متوفی بسال 450 هَ . ق . یکی از قاریهای قرآن بوده و او راست : الجامع فی القراآت الشعر. (یادداشت مؤلف ).
خیاطلغتنامه دهخداخیاط.[ خ َی ْ یا ] (اِخ ) حبیب از پزشکان عرب و یکی از اطباء بیمارستان قصرالعینی بود. (از معجم المطبوعات ).
خیاطلغتنامه دهخداخیاط. [ خ َی ْ یا ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد مکنی به ابوالحسین . از معتزلیان بود. رجوع شود به ص 37، 40، 80، 85، 8
خیاطلغتنامه دهخداخیاط. (ع اِ) آنچه جامه بدان دوزند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رشته . نخ . (یادداشت بخط مؤلف ). || سوزن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مِخیَط، ابره . (یادداشت مؤلف ).- سَم ّ الخیاط ؛ چشم سوزن . چشم
خیاطتلغتنامه دهخداخیاطت . [ طَ ] (ع اِمص ) کار خیاط. صنعت درزی . (یادداشت مؤلف ). درزیگری . پیشه ٔ درزیگری . دوزندگی . || عمل دوختن جامه . (آنندراج ).
خیاطخانهلغتنامه دهخداخیاطخانه . [ خ َی ْ یا ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) محل خیاطی . دکان خیاطی . محلی که خیاط برای خیاطت در آن کار می کند. (یادداشت مؤلف ).
خیاطهلغتنامه دهخداخیاطه . [ خ َی ْ یا طِ ] (اِ) نخی که بدان جامه دوزند و خیاطی کنند. (از ناظم الاطباء).
خیاطةلغتنامه دهخداخیاطة. [ طَ ] (ع اِمص ) صنعت خیاطی . (ناظم الاطباء). عمل خیاطی . عمل خیاط. دوزندگی . درزیگری : صوفیی باشد بنزد این لاَّم الخیاطة واللواطة والسلام .مولوی .
خیاطةلغتنامه دهخداخیاطة. [ طَ ] (ع مص ) خیط و آن دوختن جامه باشد. جامه دوختن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درزیگری کردن . رجوع به خیط شود.
خیاطتلغتنامه دهخداخیاطت . [ طَ ] (ع اِمص ) کار خیاط. صنعت درزی . (یادداشت مؤلف ). درزیگری . پیشه ٔ درزیگری . دوزندگی . || عمل دوختن جامه . (آنندراج ).
خیاطخانهلغتنامه دهخداخیاطخانه . [ خ َی ْ یا ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) محل خیاطی . دکان خیاطی . محلی که خیاط برای خیاطت در آن کار می کند. (یادداشت مؤلف ).
خیاطهلغتنامه دهخداخیاطه . [ خ َی ْ یا طِ ] (اِ) نخی که بدان جامه دوزند و خیاطی کنند. (از ناظم الاطباء).
خیاط کاشانیلغتنامه دهخداخیاط کاشانی . [ خ َی ْیا طِ ] (اِخ ) یکی از شاعران پارسی گوی است و او راست منظومه ای فارسی بنام خیاطنامه . (یادداشت مؤلف ).
خیاط معتزلیلغتنامه دهخداخیاط معتزلی . [ خ َی ْ یا طِ م ُ ت َ زِ ] (اِخ ) عبدالرحیم بن محمد مکنی به ابوالحسین . (عیون الاخبار). رجوع به خیاط عبدالرحیم بن محمد... شود.
حسین خیاطلغتنامه دهخداحسین خیاط. [ ح ُ س َ ن ِ خ َی ْ یا ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲ بغدادی معروف به سبط الخیاط و مکنی به ابوعبداﷲ محدث مقری است . در 458 هَ . ق . 1066/ م . متولد و در ربیع دوم 541 ه
حسین سبطالخیاطلغتنامه دهخداحسین سبطالخیاط. [ ح ُ س َ ن ِ س ِ طُل ْ خ َی ْ یا ] (اِخ ) رجوع به حسین خیاط شود.
شهاب الخیاطلغتنامه دهخداشهاب الخیاط. [ ش ِ بُل ْ خ َی ْ یا ] (اِخ ) او راست ورقه شعر است . (از ابن الندیم ).
سبط الخیاطلغتنامه دهخداسبط الخیاط. [ س ِ طِل ْ خ َ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن احمدبن عبداﷲ المقری ابومحمد بغدادی معروف بسبط الخیاط. در سال 464 هَ . ق . متولد شد و بسال 541 درگذشت . او راست : 1 - ارادة