خیدهلغتنامه دهخداخیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) کج شده . خمیده . خم گردیده . (ناظم الاطباء) : الا تا ماه نوخیده کمان است سپر گردد مه داه و چهارا. ابوشکوربلخی . || حلاجی شده . (ناظم الاطباء) <span class
خیدهفرهنگ فارسی عمید۱. کج؛ خمیده؛ خمشده: ◻︎ الا تا ماه نو خیدهکمان است / سپر گردد مه داه و چهارا (ابوشکور:شاعران بیدیوان: ۸۳).۲. ویژگی پشم و پنبۀ زدهشده: ◻︎ وجود آتش، جهان چون پشم خیده / نمانده پشم و آتش آرمیده (عطار۱: ۱۵۵).
خذعلغتنامه دهخداخذع . [ خ ِ ذَ ] (ع ص ) متفرق ، منه : هم ذهبوا خِذَع َ و مِذَع َ ؛ رفتند پراگنده و متفرق . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
خپیدهلغتنامه دهخداخپیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) خمیده . خم شده . (از برهان قاطع) (آنندراج ). خم . کج . منحنی . مایل . (ناظم الاطباء). چِفتَه . (صحاح الفرس ).
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ ] (اِخ ) انصاری . ابوموسی گفت : که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع ) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی جَدع . (از اصابه قسم چهارم ص 158).
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ / خ ِ ] (ع مص ) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ظاهر کردن بر کسی خلاف آنچه ظاهرکننده در دل دارد و مقصود او بدین عمل مکروه رساندن بشخص باشد بدون آنکه آن شخص ب
خدعلغتنامه دهخداخدع . [ خ َ دَ ] (ع اِ) اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن . اژدهای فریب ده . (از منتهی الارب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
ماه نولغتنامه دهخداماه نو. [ هَِ ن ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هلال . (ترجمان القرآن ) (برهان ). هلال . (ناظم الاطباء). هلال . ابن مُزنَة. ابن مِلاط. (منتهی الارب ) : ماه نو منخسف در گلوی فاخته ست طوطیکان با حدیث ، قمریکان با انین . منوچهری
چفتهلغتنامه دهخداچفته . [ چ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) سر گوسفند را گویند. (برهان ). سر گوسفند. (جهانگیری ). سر گوسپند. (رشیدی ) (ناظم الاطباء). چفده . (ناظم الاطباء). || (ص ) خمیده و دوتا و کژ بود. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 486). خیده و
مهلغتنامه دهخدامه . [ م َه ْ ] (اِ) مخفف ماه . مانک . قمر. (ناظم الاطباء) : به دل ربودن جلدی و شاطری ای مه به بوسه دادن جان پدر بس اژکهنی . شاکر.شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خور است همانا به باغ در صراف . <p cla
چخیدهلغتنامه دهخداچخیده . [ چ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) بمعنی کوشیده باشد. || ستیزه کرده . || دم زده . (برهان ) (ناظم الاطباء). || دشمن شده . خصومت ورزیده . رجوع به چخ و چخیدن وچخنده شود. || پیش رفته . (ناظم الاطباء).
شخیدهلغتنامه دهخداشخیده . [ ش َ دَ ] (ن مف ) پژمرده شده . (برهان ). || لغزیده و افتاده . (برهان ). || خود را هنگام افتادن و غلطیدن نگاهداری کرده . (از ناظم الاطباء).
شکوخیدهلغتنامه دهخداشکوخیده . [ ش ِ / ش ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) بسردرآمده . سکندری خورده . (یادداشت مؤلف ) : چون بگردد پای او از پایدان خود شکوخیده بماند همچنان
مخیدهلغتنامه دهخدامخیده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف ) به رفتارآمده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ، ص 512). || به معنی چسبیده رشیدی گفته به این جهت شپش را نیز مخنده گویند. چنانکه شیخ ابوجعفر طوسی در ترجمه ٔ مصباح صغیر گفته . (آنندراج ) (