خیرولغتنامه دهخداخیرو. (اِ) خطمی باشد. بعضی گویند نوعی از گل خطمی است و آن سرخرنگ و سفیدرنگ می باشد که خبازی هم آن است و بعربی آنرا خیروج گویند و بعضی گفته اند که خیری گل همیشه بهار باشد. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ). هبس . منثور. نمام . (از منتهی الارب ). شب بو. (ی
خرگولغتنامه دهخداخرگو. [ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیرم بخش گاوبندی لار واقع در 59هزارگزی شمال خاوری گاوبندی . جلگه ، گرمسیر. آب از چاه و باران و محصول آن غلات و لبنیات و خرما. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span cla
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر،واقع در 5هزارگزی جنوب باختری ریوش و یک هزارگزی جنوب مالرو عمومی ریوش به بروسکن . کوهستانی ، معتدل . آب از چشمه . محصول آن غلات . شغل اهالی زراعت ، مالداری . راه آن مالرو اس
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ َرْوْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برون بخش حومه ٔ شهرستان فردوس ، واقع در سی هزارگزی شمال خاوری فردوس و شش هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی بجستان به فردوس . این ده کوهستانی و گرمسیر است . آب از قنات . محصول آن غلات ، پنبه ، زعفران ، ابریشم . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو ا
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ ِ ] (اِ) بزبان بعضی از عربان بمعنی مطلق سرگین باشد همچو خروالدیک که سرگین خروس است و آنرا بر گزندگی سگ دیوانه نهند نافع باشد. و خروالفار که سرگین موش است ، چون بر دأالثعلب طلا کنند سودمند بود. همچنین خروالذئب که سرگین گرگ باشد، گویند اگر قدری از آن بر ریسمانی که از
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ ِ ] (اِ) خیرو. خبازی . (ناظم الاطباء). خُرو. تخم آن گزندگی جانوران رانافع است و بعربی بذرالخرو خوانند. (برهان قاطع).
خیروانلغتنامه دهخداخیروان . [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است و گویند ظهور مهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات ) (ازآنندراج ). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است ، گفته اند نام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست ، بلکه چون کلمه ٔ شروان با «شر» شروع می
خیرودکنارلغتنامه دهخداخیرودکنار. [ خ َ ک ِ ] (اِخ ) نام بلوکی از بلوکات ناحیه ٔ تنکابن در مازندران . عده قرای آن 17 و مساحت آن نیم فرسخ ، مرکز آن خیرودکنار. جمعیت تقریباً 1262تن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خیررود کنار شود.
خیرومندانلغتنامه دهخداخیرومندان . [ خ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند این دهکده در 48 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند کنار رودخانه ٔ گاماسب واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
شب بوفرهنگ فارسی عمیدگیاهی زینتی باساقۀ بلند و گلهایی به رنگهای مختلف؛ شبانبوی؛ خیرو؛ خیری؛ هیری؛ زراوشان.
خرولغتنامه دهخداخرو. [ خ ِ ] (اِ) خیرو. خبازی . (ناظم الاطباء). خُرو. تخم آن گزندگی جانوران رانافع است و بعربی بذرالخرو خوانند. (برهان قاطع).
خیروانلغتنامه دهخداخیروان . [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است و گویند ظهور مهدی آخرالزمان از آنجا خواهد شد. (غیاث اللغات ) (ازآنندراج ). در فرهنگ ناظم الاطباء آمده است ، گفته اند نام قدیم شروان مولد خاقانی است با استشهاد به ابیات او اما این معنی بر اساسی نیست ، بلکه چون کلمه ٔ شروان با «شر» شروع می
خیرودکنارلغتنامه دهخداخیرودکنار. [ خ َ ک ِ ] (اِخ ) نام بلوکی از بلوکات ناحیه ٔ تنکابن در مازندران . عده قرای آن 17 و مساحت آن نیم فرسخ ، مرکز آن خیرودکنار. جمعیت تقریباً 1262تن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خیررود کنار شود.
خیرومندانلغتنامه دهخداخیرومندان . [ خ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند این دهکده در 48 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند کنار رودخانه ٔ گاماسب واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گل خیرولغتنامه دهخداگل خیرو. [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) همان خطمی است . خطمی . (دهار). و رجوع به خیرو شود.