اوفتانلغتنامه دهخدااوفتان . (نف ، ق ) در حال اوفتادن . (شرفنامه ٔ منیری ) : خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شده ست زان دولت تو آمده خیزان و اوفتان . کمال سپاهانی (شرفنامه ).- اوفتان خیزان ، اوفتان و خیزان ؛ در حالت
صبح خیزلغتنامه دهخداصبح خیز. [ ص ُ ] (نف مرکب ) سحرخیز : خاقانی صبح خیز هر شام نگشاید جز بخون دل روزه . خاقانی .ای صبح خیزان می کجا آن عقل ما را خون بهاآن آبروی کار ما نگذاشت الا ریخته . خاقانی .رای م
ادواریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان اری، دوری، نوبتی، متناوب، تناوبی، ریتمیک، چرخهای، دورهای افتان و خیزان