خیلدارلغتنامه دهخداخیلدار. [ خ َ / خ ِ ] (نف مرکب ) سردسته . رئیس گروه . رئیس قسمتی از لشکر. دارنده ٔ خیل : بیامد همانگاه دستور اوی همان خیلداران و گنجور اوی .فردوسی .
خالدارلغتنامه دهخداخالدار. (نف مرکب ) آنکه خال دارد. صاحب خال . مرقش . اشیم . منقط : ز لعل خالدار گلرخان بیدل مباش ایمن بلای جان بود با هم چو آمیزد می و افیون .بیدل (از آنندراج ).