خیلیلغتنامه دهخداخیلی . [ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) مهتر اسبان (یادداشت مؤلف ) : یکی کرباس خرجی داد کان رانپوشد هیچ خیلی و بکیجی .سوزنی .
خیلیلغتنامه دهخداخیلی . [ خ َ / خ ِ ] (ق ) بسیار. بس . فراوان . بغایت . بی نهایت . (ناظم الاطباء). بسیار مطلق . (یادداشت مؤلف ). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از «خیل » بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت «اندک اندک خیلی گر
خیلیدیکشنری فارسی به انگلیسیall, bloody, darned, extra, far, copious, full , especially, heartily, plenty, highly, right, many, very, mighty, well, much, perfectly, quite, real, too
دخیلیلغتنامه دهخدادخیلی . [ دُخ ْ خ َ لا ] (ع اِ) دخیلاء. دخیلی الرجل ؛ نیت مرد و نهانی او. (منتهی الارب ).
بیدخیلیلغتنامه دهخدابیدخیلی . (اِخ ) نام محلی کنارجاده ٔ کرمان و سیرجان میان خانه سرخ و کاروان سرای حاج مهدی در 1110500 گزی تهران . (از یادداشت مؤلف ).
بخیلیلغتنامه دهخدابخیلی . [ ب َ ] (حامص ) زفتی و لاَّمت . (ناظم الاطباء). تنگ چشمی . گرسنه چشمی . زفتی . ممسکی ، مقابل سخاوت . کرم . (فرهنگ فارسی معین ). ضنانة. (دهار). رَضِع. رَضَع. لئامة. (منتهی الارب ). شح . بخل . ضنت . (یادداشت مؤلف ) : از بخیلی چنان کند پرهیز<
تخیلیدیکشنری فارسی به انگلیسیaerial, airy-fairy, fancy, fantastic, fictional, fictitious, ideal, imaginary, imaginative, make-believe, mythical, mythological, never-never, never-never land, romantic, shadowy, supposed, unreal, unsubstantial