دادیارلغتنامه دهخدادادیار. [ دادْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) که یاری عدل کند. که عدالت را مجری دارد. || در اصطلاح دادگستری معاون قضائی و دستیاردادستان یا مدعی العموم . وکیل عمومی . در اصطلاح دستگاه سابق عدلیه و اینک دادستان را وکیل عمومی گویند.
دادار دودورلغتنامه دهخدادادار دودور. (اِ مرکب ) به کنایه شرم آدمی ؛ گویند: به دادار دودورش خندید، نظیر به فلانش خندید.
دادیاریلغتنامه دهخدادادیاری . [ دادْ ] (حامص مرکب ) عمل دادیار. یاری عدالت کردن . || شغل دادیاری یعنی شغل معاونت قضائی مدعی العموم .
آدم متهمکنندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات کننده، دادستان، خواهان، شاکی، مدعیالعموم، بدگو، خبرچین دادرس، دادیار، عارض
وکیلفرهنگ فارسی عمید۱. (حقوق) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند؛ کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود؛ گماشته؛ نماینده.۲. (سیاسی) نمایندهای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب میشود.⟨ وکیل عمومی: (حقوق) دادیار.
دادیاریلغتنامه دهخدادادیاری . [ دادْ ] (حامص مرکب ) عمل دادیار. یاری عدالت کردن . || شغل دادیاری یعنی شغل معاونت قضائی مدعی العموم .