داراشکوهلغتنامه دهخداداراشکوه . [ ش ُ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان تیموری هند، فرزند شاه جهان . عالم و ادیب و شاعر و دارای تألیفات و دیوان اشعار بوده است . ولادت او در سال 1024هَ . ق . / 1615 م . و
داراشکوهلغتنامه دهخداداراشکوه . [ ش ُ ] (ص مرکب )کسی که شکوه و جلال او مانند دارا باشد : داور داراشکوه ، ای آنکه تاج آفتاب از سر تعظیم برخاک جناب انداختی .حافظ.
بدیع تونیلغتنامه دهخدابدیع تونی . [ ب َ ع ِ ] (اِخ ) از نثرنویسان قرن دوازدهم هجری و در خدمت داراشکوه شغل دیوانی داشته است و بنا بنوشته ٔ بهار در سبک شناسی لطایف الاخبار از اوست . رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 296 ببعد شود.
حلمیلغتنامه دهخداحلمی . [ ح ] (اِخ ) ملا مقیم . یکی از شعرای ایران و از اهل کاشان است و در زمان داراشکوه مدتی در هندوستان اقامت گزید و سپس بزیارت بیت اﷲ مشرف گشت و در مکه ٔ مکرمه درگذشت . او راست :ما را گله در عشق ز اغیار نباشداز یار برنجیم اگر یار نباشد.(قاموس ا
رشیدخانلغتنامه دهخدارشیدخان . [ رَ ] (اِخ ) از سپهسالاران و فضلای هند است . در محاصره ٔ قندهار از طرف «اورنگ زیب » و «داراشکوه » پسران شاه جهان (در سال 1062 هَ. ق .). شرکت داشت و شرح این محاصره را روزبه روز به رشته تحریر درآورد و کتابی به نام «لطایف الاخبار» تصن
آشنالغتنامه دهخداآشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (اِخ ) تخلص شاعری پارسی سرای هندوستانی ، موسوم به میرزا محمدطاهر، پسر نواب ظفرخان احسان که بنام عنایت خان معروف بوده . اشعار او را با عنوان کلیات آشنا جمع کرده اند. در مدح شاه جهان و داراشکوه قصاید بسیار دارد و<span class=
سرمد کاشانیلغتنامه دهخداسرمد کاشانی . [ س َ م َ دِ ](اِخ ) اسمش سعید، از میر ابوالقاسم فندرسکی حکمت فراگرفت و در خدمت مشایخ تصفیه کرد و آخرالامر به هندوستان افتاد و در عهد داراشکوه شهادت یافت . او راست :عمری است که آوازه ٔ منصور کهن شدمن از سر نو جلوه دهم دار و رسن را.