داردارلغتنامه دهخداداردار. (اِ) کنایت از دیر پاییدن و ثبات و پایداری . (برهان ). || در تداول امروز: بانگ و فریاد و سر و صدا. || آدم پرشور و شر. (لغات محلی شوشتر - خطی ). || (فعل امر) تأکید در امر بداشتن . (لغات محلی شوشتر).
داردارفرهنگ فارسی عمیددادوفریاد؛ سروصدا؛ جاروجنجال.⟨ داردار کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] دادوفریاد کردن؛ سروصدا راه انداختن.
داردار کردنلغتنامه دهخداداردار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیر پاییدن و ثبات داشتن . (برهان ). || بانگ و فریاد راه انداختن . رجوع به داردار شود.
دردآرلغتنامه دهخدادردآر. [ دَ ] (نف مرکب ) دردآرنده . دردآورنده . اسم فاعل از درد آوردن . (از برهان ). چیزی که موجب درد می گردد. (ناظم الاطباء).
دردارلغتنامه دهخدادردار. [ دَ ] (اِ) درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرةالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست . (برهان ). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. (از آنندراج ). شجرالبق خوانند و در پارسی درخت پشه خوانند و به شیرازی سفیدار. (از اختیارات بدیعی
دردارلغتنامه دهخدادردار. [ دَ ] (ع اِ) آواز دهل . (منتهی الارب ). صوت طبل . درختی است بزرگ و آنرا گلهایی زردرنگ و برگهایی خاردار و میوه ای مانند قرنها و شاخهای دفلی است . (از اقرب الموارد). معرب دردار فارسی است . || در تداول عامیانه ، گیاهی است کوچک و خاردار که شتران آنرا می چرند. (از اقرب الم
داردار کردنلغتنامه دهخداداردار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیر پاییدن و ثبات داشتن . (برهان ). || بانگ و فریاد راه انداختن . رجوع به داردار شود.
دارادارلغتنامه دهخدادارادار. (اِ مرکب ) دار و گیر. دیر پاییدن . ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن . (برهان ) : روز دارادار و بردابردِ میدان نبردهر غلام شه ، بمردی همنبرد زال باد. سوزنی .رجوع به داردار شود.
مماتنةلغتنامه دهخدامماتنة. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع مص ) درنگ و تأخیر نمودن در وام و داردار کردن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ممادة. عذر آوردن و دفعالوقت کردن . (شرح قاموس ). دفعالوقت کردن .مماطله . (از اقرب الموارد). || به نهایت دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از
لیلغتنامه دهخدالی . [ ل َی ی ] (ع مص ) لُوی ّ. تافتن رسن راو دوتاه کردن . (منتهی الارب ). تافتن رسن و جز آن . ریسمان تابیدن . (منتخب اللغات ). تافتن رسن . (تاج المصادر). || مایل گردانیدن سر. (منتهی الارب ). پیچانیدن سر. (تاج المصادر). سر پیچانیدن . || بگردانیدن زبان در دهان . (ترجمان القرآن
مماطلتلغتنامه دهخدامماطلت . [ م ُ طَ / طِ ل َ ] (از ع ،اِمص ) دفعالوقت کردن و فرصت نمودن و پس افکندن کاری .(غیاث اللغات ). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی . (آنندراج ). امروز و فردا کردن . داردار کردن . دست به دست کردن . دورسپوزی . سپوزگاری . تعلل . تسویف
داردار کردنلغتنامه دهخداداردار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دیر پاییدن و ثبات داشتن . (برهان ). || بانگ و فریاد راه انداختن . رجوع به داردار شود.