دارمکلغتنامه دهخدادارمک . [ م َ ] (اِ) نام دارویی است . اشموسای سفید. رجوع به کلمه ٔ دارما و رجوع به تحفه ٔ حکیم مؤمن شود. || نوعی از مرو است و مرو جنسی است از ریاحین . (انجمن آرا). سده ٔ بلغمی رابگشاید و اکثر امراض بلغمی را نافع است . (برهان ).
درموکلغتنامه دهخدادرموک . [ دُ ] (ع اِ) پارچه ٔ گستردنی . (منتهی الارب ). «طنفسة» و گلیم و فرش . (از اقرب الموارد). درنوک . و رجوع به درنوک شود.
درمقلغتنامه دهخدادرمق . [ دَ م َ ] (ع اِ) آرد نیک سفید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به درمک شود.