درودگانلغتنامه دهخدادرودگان . [ دُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر.واقع در 100هزارگزی جنوب باختری بمپور و کنار راه مالرو فنوج به مشک . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
داردانلغتنامه دهخداداردان . (اِ مرکب ) به معنی تخمدان باشد و آن زمینی است که شاخه های درخت در آن فروبرند تا سبز شود و از آنجا بجای دیگر نقل کنند. (آنندراج ).
داردانفرهنگ فارسی عمیدزمینی که در آن دانهها یا قلمههای درختان را بکارند تا پس از سبز شدن به جای دیگر انتقال بدهند؛ تخمدان؛ دانهدان.
دردآگینلغتنامه دهخدادردآگین . [ دَ ] (ص مرکب ) پر از درد و موجع. (ناظم الاطباء). پردرد : خار تا کی ، لاله ای درباغ امیدم نشان زخم تاکی ، مرهمی بر جان دردآگین من . سعدی .تمعص ؛ دردآگین گردانیدن شکم را. (از منتهی الارب ).
میجرةلغتنامه دهخدامیجرة. [ م َ ج َ رَ ] (ع اِ)میجر. کبچه و دارودان که بدان دارو در دهان ریزند. (منتهی الارب ، ماده ٔ وج ر) (ناظم الاطباء). دارودان . ج ،مواجر. (مهذب الاسماء). دارودان . (یادداشت مؤلف ).
مسعطلغتنامه دهخدامسعط. [م ِ ع َ / م ُ ع ُ ] (ع اِ) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. (منتهی الارب ). ظرفی است که در آن سعوط نهند. (از اقرب الموارد). چیزی باشد چون منخر که بدان دارو به حلق کشند. (بحر الجواهر). دارودان . (دهار).
ذروردانلغتنامه دهخداذروردان . [ ذَ ] (اِ مرکب ) حنجور. ظرفی که درآن ذرور نگاه دارند. دارودان . (یادداشت لغت نامه ).
منشغ-ةلغتنامه دهخدامنشغ-ة. [ م ِش َ غ َ ] (ع اِ) دارودان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منشع شود.
دمحقلغتنامه دهخدادمحق . [ دُ ح ُ ] (ع اِ) دارودان بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). انفیه دان . (ناظم الاطباء).