داشگرلغتنامه دهخداداشگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کلال . (برهان ). فخّاری . (دستوراللغة). کوره پز. کوزه گر و کاسه گر.
داسرلغتنامه دهخداداسر. [ س ِ ] (اِخ ) نام شهری است بفاصله ٔ یک شبه راه تا زبید یمن . (معجم البلدان ).
داسیرلغتنامه دهخداداسیر. [ رِ ] (اِخ ) یکی از بلاد هند قدیم آنچنانکه در «سنگهت » آمده است . (ماللهند بیرونی 156).
دیگاسرلغتنامه دهخدادیگاسر. [ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت با 150 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
دسرلغتنامه دهخدادسر. [ دَ ] (ع مص ) نیزه زدن و شکافتن . (از منتهی الارب ). طعن . (از اقرب الموارد). || راندن . (از منتهی الارب ). دفع. (از اقرب الموارد). دسع. از احادیث است که : لیس فی العنبر زکاة انما هو شی ٔ دسره البحر؛ یعنی دریا آنرا دفع کرده و رانده است . (از اقرب الموارد). || آرمیدن با
فخاریلغتنامه دهخدافخاری . [ ف َخ ْ خا ری ی ] (ع ص ) داشگر. (دستوراللغه ). و این غیر از خزاف است که سفالینه فروش باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). بائعالفخار. (اقرب الموارد).
کوره پزلغتنامه دهخداکوره پز. [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) آجرپز. آهک پز. گچ پز. سفال پز. داشگر. فخاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
انداشگرلغتنامه دهخداانداشگر. [ اَ گ َ] (ص مرکب ) کاهگل کننده . (فرهنگ خطی ). مخفف اندایشگراست که کاهگل و گلابه بر بام و دیوار مالنده باشد. (یادداشت مؤلف ). اندایشگر. ارزه گر. (از مؤید الفضلاء). گلابه و کاهگل مال و استاد گچ کار. (ناظم الاطباء).