دالدوزلغتنامه دهخدادالدوز. (نف مرکب ) دوزنده ٔ دال ، و دال نقشها بود که بر جامه دوزند. دوزنده ٔ نقش ها بشکل دال . قلاب دوز. (دیوان نظام قاری ص 199). آنکه نقش بر جامه دوزد : گوشی از دو گل که دالدوزان در شرب مقفل اندازند. (نظام قاری ، دیوا
دلدوزلغتنامه دهخدادلدوز. [ دِ] (نف مرکب ) دل دوزنده . آنچه موجب آزار و رنج دل گردد. دلخراش . خراشنده ٔ دل . (ناظم الاطباء) : ای مژه تیر و کمان ابرو تیرت بچه کارتیر مژگان تو دلدوزتر از تیر خدنگ . فرخی .- غمزه ٔ دلدوز