دام پرورلغتنامه دهخدادام پرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) پرورنده ٔ حیوانات اهلی . مربی دام . تربیت کننده ٔ دام یعنی حیوانات اهلی .
بادگیر سپر جلوair dam, bumper air damواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای در زیر سپر جلو که ضمن کاهش جریان هوا در زیر خودرو، باعث کاهش پسار و برار وارد بر خودرو میشود
دام داملغتنامه دهخدادام دام . (اِ صوت ) حکایت صوت دهل و مانند آن . نام آواز طبل و مانند آن .- از نو دام دام ، یا از سر نو دام دام ؛ از سر گرفتن . از نو آغازیدن . دبه کردن .
دام پروریلغتنامه دهخدادام پروری . [ پ َ وَ ] (حامص مرکب ) عمل دام پرور. تربیت دام . نگهداری دام . پرورش حیوانات اهلی . || (اِ مرکب ) آنجا که اهتمام بتربیت دام کنند. آنجا که نظارت بر پرورش دام کنند: بنگاه دام پروری ؛ مؤسسه ٔ ناظر بر تربیت و پرورش حیوانات اهلی .
دام پروریفرهنگ فارسی عمید۱. شغل و عمل دامپرور.۲. نگهداری و پرورش حیوانات اهلی.۳. (اسم) محل پرورش حیوانات اهلی.
پرورلغتنامه دهخداپرور. [ پ َرْ وَ ] (اِ) پروار. || (نف ) مزید مؤخری بمعنی پرورنده و پروراننده در آخر بسیاری از کلمات فارسی و هم عربی : آزپرور. ادب پرور. بنده پرور. تن پرور. پیرپرور. جان پرور. جهان پرور. خودپرور. خیال پرور. دام پرور. دانش پرور. دماغ پرور. دوست پرور. دون پرور. دین پرور. ذره پر
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان دچار شوند. فخم . (حاشیه ٔ
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) در مناصب امراء و سلاطین هند و خراج ملک ، دام عبارت از چهلم حصه روپیه و هم به معنی بیست وپنجم حصه از فلوس و در اوزان ادویه دام پخته هژده ماشه و نزد بعضی بیست ویک ماشه باشد و دام خام دوازده ماشه باشد. (غیاث اللغات ).
داملغتنامه دهخدادام . (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). سکری گوید در شرح این گفته ٔ جریر:یا حبذا الخرج بین الدام و الادمی فالرّمث من برقة الرّوحان فالغرف .که دام و اَدمی و روحان از بلاد بنی سعد است . و حفصی گوید که دام و ادمی از نواحی یمامه است . (معجم البلدان ).
داملغتنامه دهخدادام . (اِخ ) نام قصبه ای در هفت هزارگزی جنوب شرقی استتین درخطه ٔ پومرانی پروس . (قاموس اعلام ترکی ).
داملغتنامه دهخدادام . (اِ) فخ . (دهار) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (منتهی الارب ). تله . نَژَنک . (برهان ). حباله . اُحبول . اُحبولة. (منتهی الارب ). لاتو. (برهان ).تله که آلت گرفتار شدن حیوانات است . پایدام . مِصیدَة. (منتهی الارب ). چیزی که جانوران فریب خورده بدان دچار شوند. فخم . (حاشیه ٔ
دد و داملغتنامه دهخدادد و دام . [ دَ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )اوابد. (مرکب از: دد، جانور درنده + دام ، جانور بی گزند). از اتباع اند. رجوع به ترکیبات ذیل «دد» شود.
درازانداملغتنامه دهخدادرازاندام . [ دِ اَ ] (ص مرکب ) دارای اندامی دراز. طویل القامه . || دارای شکل دراز: بعض اقسام قهوه درازاندام و بعضی بیضی باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درباداملغتنامه دهخدادربادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوغاز، بخش باجگیران شهرستان قوچان ، واقع در 26هزارگزی جنوب خاوری باجگیران و سر راه عمومی شوسه ٔ قوچان به دره گز. آب آن از رودخانه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir=