دامادلغتنامه دهخداداماد. (اِ) مرد نو کدخدا یعنی مردی که تازه شادی عروسی او شده باشد و بعضی گویند این لفظ دعاست ومخفف دائم آباد است . (از غیاث ). اما قسمت اخیر قول صاحب غیاث بر اساسی نیست . خَتَن . (منتهی الارب ). صِهر. (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). شاه . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). مرد تا
دامادلغتنامه دهخداداماد. (اِخ ) میرداماد میر محمدباقربن میر شمس الدین محمد حسینی استرآبادی ساکن اصفهان از علماء بنام امامیه و از کبار دانشمندان عصر خود بوده است و سمت دامادی شاه عباس صفوی داشته و بهمین مناسبت وی را داماد خوانده اند و به میرداماد شهرت دارد. او راست : قبسات . صراط المستقیم . حبل
دامادفرهنگ فارسی عمید۱. مردی که تازه زن گرفته و عروسی کرده: ◻︎ مجو درستی عهد از جهان سستنهاد / که این عجوزه عروس هزار داماد است (حافظ: ۹۰).۲. نسبت شوهر دختر هر مرد یا زنی نسبت به آن مرد یا زن.۳. شوهر خواهر.⟨ داماد شدن: (مصدر لازم) زن گرفتن؛ عروسی کردن.
داماد احمدپاشالغتنامه دهخداداماد احمدپاشا. [ اَم َ ] (اِخ ) رجوع به احمد پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد شدنلغتنامه دهخداداماد شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نوکدخداگشتن . تازه زن گرفتن . || ازاله ٔبکارت زن کردن در شب عروسی . اعراس . (منتهی الارب ). || شوی دختر یا خواهر کسی شدن : نگیرد ز کاردرم نیز یاداز آن پس که داماد او شد شغاد.فردوسی .<b
داماد محمدپاشالغتنامه دهخداداماد محمدپاشا. [ م ُ ح َم م َ ](اِخ ) رجوع به محمدپاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد کردنلغتنامه دهخدادامادکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زن دادن پسری را. زن گرفتن و جشن عروسی بپا کردن برای او : شب زفاف کم از صبح پادشاهی نیست بشرط آنکه پسر را پدر کند داماد.؟
دامادزادهلغتنامه دهخدادامادزاده . [ دَ ] (اِخ ) ابوالخیر احمد افندی . از علمای زمان سلطان محمودخان اول پادشاه عثمانیست و فرزند قاضی عسکر مصطفی افندی داماد شیخ الاسلام منقاری زاده یحیی افندی . وی به سال 1076 هَ . ق . در استانبول متولد شده است و پس از اتمام دوره ٔ م
دامادزادهلغتنامه دهخدادامادزاده . [ دَ ] (اِخ ) فیض الدین افندی . از علمائی است که در دوران سلطنت سلطان عثمان خان ثالث مسند شیخ الاسلامی یافته است وی پسر دامادزاده ابوالخیرافندی است . وی به سال 1112 هَ . ق . در بروسه تولد یافت و پس از تحصیل علوم و اتمام مدارس زمان
دامادکلالغتنامه دهخدادامادکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بندرج بخش دودانگه شهرستان ساری . کوهستانی و جنگلی و معتدل مرطوب و مالاریائی و دارای 120 تن سکنه است . آب آن از چشمه است و محصول آنجا برنج و غلات و شغل مردم آن زراعت و راه آنجا مالروست و برنج در اراضی دهس
دامادیلغتنامه دهخدادامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق
داماد ابراهیم پاشالغتنامه دهخداداماد ابراهیم پاشا. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به ابراهیم پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد احمدپاشالغتنامه دهخداداماد احمدپاشا. [ اَم َ ] (اِخ ) رجوع به احمد پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد خلیل پاشالغتنامه دهخداداماد خلیل پاشا. [ خ َ ] (اِخ ) رجوع به خلیل پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
داماد شدنلغتنامه دهخداداماد شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نوکدخداگشتن . تازه زن گرفتن . || ازاله ٔبکارت زن کردن در شب عروسی . اعراس . (منتهی الارب ). || شوی دختر یا خواهر کسی شدن : نگیرد ز کاردرم نیز یاداز آن پس که داماد او شد شغاد.فردوسی .<b
داماد علی پاشالغتنامه دهخداداماد علی پاشا. [ ع َ ] (اِخ ) رجوع به علی پاشا شود. (قاموس الاعلام ترکی ).
حسن دامادلغتنامه دهخداحسن داماد. [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن احمد زعفران بولی رومی حنفی ، معروف به داماد که در بروسه 1223 هَ . ق . درگذشته است . حاشیه ای بر انوارالتنزیل دارد. و در هدیةالعارفین (ج 1 ص 297
خانه دامادلغتنامه دهخداخانه داماد.[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دامادی که در خانه ٔ پدرزنش مقیم باشد. (ناظم الاطباء). داماد سرخانه : ز آتش که شد خانه داماد آب عروسی است در خانه ٔ شیخ و شاب . وحید (از آنندراج ).<b
شاه دامادلغتنامه دهخداشاه داماد. (اِ مرکب ) داماد بهنگام عروسی . (از فرهنگ نظام ). داماد عزیز. (یادداشت مؤلف ) : کسی که همچو منش هست شاه دامادی شود ز دولت من روشناس شهر و دیار.فکری (از آنندراج ).|| داماد شاه . (ناظم الاطباء).