لغتنامه دهخدا
مرگی . [ م َ ] (حامص ، اِ) موت . هلاک . مردن . مرگ . مرگ و میر : سرمای صعب پیش آمد به سیستان چنانکه درختان و رزان و میوه ها خشک شد و مرگی و وبای صعب بود. (تاریخ سیستان ).چنین گفت داننده دل برهمن که مرگی جدائی است جان را ز تن . <p class="aut