داهیلغتنامه دهخداداهی . (حامص ) داه بودن . کنیز بودن : خه خه ای شاهی که از بس بخشش و بخشایشت خرس در داهی و گرگ اندر شبانی آمدست .سنائی .
داهیلغتنامه دهخداداهی . (ع ص ) گربز. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). دغا. ریمن . هفت خط : گه سیاه آید بر تو فلک داهی گه ترا مشفق و یاری ده و یار آید. ناصرخسرو.تو ماهیکی ضعیفی و بحرست این دهر سترگ و بدخوی و داهی . <p class="auth
داع داعلغتنامه دهخداداع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
داهلغتنامه دهخداداه . [ ه َ ] (اِخ )استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب ش
داهیانلغتنامه دهخداداهیان . (اِخ ) شعبه ای ازسکاها و آنان ساکن مجاور گرگان بوده اند. (ایران باستان ج 2 ص 1710). و رجوع به داه و داها و داهه شود.
داهیملغتنامه دهخداداهیم . (اِ) کلاه مرصع بجواهر. آنرا دیهیم نیز گویند. دیهیم . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (شرفنامه ٔ منیری ). تاج مرصع. (برهان ). نیم تاجیست مرصع که پادشاهان عجم داشتندی . (اوبهی ) : بیک گردش به شاهنشاهی آرددهد داهیم و طوق و گوشوارا. <p class="aut
داهیةلغتنامه دهخداداهیة. [ ی َ ] (ع ص ) داهی . مذکر و مؤنث در آن یکسانست . ج ، دواهی . دهاة. || مرد زیرک و تیزفهم . باهوش . زیرک . نابغة. طلطین . طارئة. قعضوضة. باقعة: داهیة من الدواهی ؛ فتنة من الفتن . نابغة من النوابغ. بل ّ: هو بل ابلال ؛ یعنی او فتنه و صاحب ذکاء است . (منتهی الارب ). || (ا
داهی شدنلغتنامه دهخداداهی شدن . [ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دهو. (تاج المصادر بیهقی ). دهاة.دهاء. (تاج المصادر بیهقی ). زیرک شدن . نابغه شدن .
داهی طبعلغتنامه دهخداداهی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) زیرک طبع. که سرشت داهیان دارد. که طبع زیرکان دارد : یکی از آن سه کس که داهی طبع و کافی رای بود. (سندبادنامه ص 293).
داهی کندلغتنامه دهخداداهی کند. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب . سر راه مالروجاسک به میناب با 10 تن سکنه . مزارع زن بند، شور و راهگا جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
داهیانلغتنامه دهخداداهیان . (اِخ ) شعبه ای ازسکاها و آنان ساکن مجاور گرگان بوده اند. (ایران باستان ج 2 ص 1710). و رجوع به داه و داها و داهه شود.
مزداهیلغتنامه دهخدامزداهی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مزداه . مزدائی . ایزدانی که بر روی سکه های هند و سکائی دیده میشود معرف نوعی دیگر از آئین مزداهی است که تحت نفوذ عقاید و شرایع هندی در ایران شرقی به وجود آمده بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 53).