داینلغتنامه دهخداداین . [ ی ِ ] (اِخ ) دهی جز دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک . در 34 هزارگزی جنوب باختر فرمهین . راه نیمه شوسه به اراک دارد با 501 سکنه . آب آن قنات . محصول آنجا غلات و بنشن و انگور. شغل اهالی زرا
داینلغتنامه دهخداداین . [ ی ِ ] (ع ص ) وامخواه . طلبکار. مقابل مدیون . وام ده . بستانکار. قرض دهنده . وام دهنده . مقابل بده کار. مقابل وام دار. که بدیگری بعنوان وام نقدی داده است .
دان دانلغتنامه دهخدادان دان . (ص مرکب ) متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا. (ناظم الاطباء). دانه دانه .- دان دان بیرون زدن ؛ دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن .
دان دان شدنلغتنامه دهخدادان دان شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دانه بستن عسل و شیره ٔ انگور و همچنین هندوانه های از جنس خوب که نیک رسیده باشند. پاشان و پراکنده شدن و مانند دانه شدن شیره و عسل و روغن و جز آن . (ناظم الاطباء).
دایناسورفرهنگ فارسی عمیدهریک از جانوران غولپیکر گوشتخوار یا علفخوار به طول یک تا سی متر که در دوران دوم زمینشناسی بر روی زمین زندگی میکردند.
دایناسورفرهنگ فارسی معین(سُ) [ انگ . ] (اِ.) هر یک از خزندگان خشکی دوران اولیه به طول یک تا سی متر که برخی گوشت خوار و برخی گیاه خوار بوده اند و نسل شان در طول تکامل حیات منقرض گشته است .
داین علیالغتنامه دهخداداین علیا. [ ی ِ ن ِ ع ُ ] (اِخ ) دهی است سه فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب اشفایقان به فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
داین سفلیلغتنامه دهخداداین سفلی . [ی ِ ن ِ س ُ لا ] (اِخ ) دهیست سه فرسنگ ونیم میانه ٔ شمال و مغرب اشفایقان به فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
دایناسورفرهنگ فارسی عمیدهریک از جانوران غولپیکر گوشتخوار یا علفخوار به طول یک تا سی متر که در دوران دوم زمینشناسی بر روی زمین زندگی میکردند.
زال مداینلغتنامه دهخدازال مداین . [ ل ِ م َ ی ِ ] (اِخ ) پیر زنی که خانه ٔ مجاور ایوان داشت و با همه ٔ ابرام انوشیروان نفروخت و انوشیروان به ستم از وی نستد و کجی و قناسیی در کاخ راه یافت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) : نه زال مدائن کم از پی
مداینلغتنامه دهخدامداین . [ م َ ی ِ ] (اِخ ) شهرکی است برمشرق دجله و مقر خسروان بوده است و اندر وی یکی ایوانی است که ایوان کسری خوانند و گویند که هیچ ایوان از آن بلندتر نیست اندر جهان . و این شهرکی بزرگ بود و با آبادانی و آبادانی وی به بغداد بردند. (حدود العالم ). نامی است که عرب به مجموع دو ش
مداینلغتنامه دهخدامداین . [ م ُ ی ِ ] (ع ص ) وام دهنده و وام خواهنده . (آنندراج ). وام دار. قرض دار. (ناظم الاطباء).
متداینلغتنامه دهخدامتداین . [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) به نسیه ووام خرید و فروخت کننده با هم . (آنندراج ). به همدیگر وام دهنده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تداین شود.