دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه ٔ مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 124).
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ . ق . مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع در 5هزارگزی باختر دیواندره و راه شوسه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ ج
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصو
پیلیکهلغتنامه دهخداپیلیکه . [ ک َ ] (اِخ ) نام شهرکی است در قضای اولکوز از ایالت کیلتزه در 63 هزارگزی شمال شرقی اولکوز. دارای دباغ خانه ها، و دستگاههای کرباس بافی و تجارت بسیار رایج . (قاموس الاعلام ترکی ).
پولغتنامه دهخداپو. [ پ ُ ] (اِخ ) نام شهر مرکزی ایالت پیرنه ٔ سفلای فرانسه . در ساحل رود گارد پو در 757 هزارگزی جنوب غربی پاریس دارای 38962 تن سکنه و موزه و کتابخانه ٔ بامنظره ٔ باصفا، و قصر قدیمی و تفرجگاه عمومی و تآتری زی
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه ٔ مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 124).
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ . ق . مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع در 5هزارگزی باختر دیواندره و راه شوسه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ ج
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصو
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) نام موضعی به چهاردانگه ٔ مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 124).
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) الشیخ ابوزید عبدالرحمن بن محمدبن عبداﷲ الانصاری الاسیدی مشهور به دباغ متولد به سال 605 و متوفی به سال 696 هَ . ق . مردی فقیه و مورخ و عالم و ازمردم قیروان بود. تألیفاتی دارد که از
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج واقع در 5هزارگزی باختر دیواندره و راه شوسه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات و توتون و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالرو است . (از فرهنگ ج
دباغلغتنامه دهخدادباغ . [ دَب ْ با ] (ع ص ) پوست پیرا. (منتهی الارب ) (دستور اللغة) (دهار) (مهذب الاسماء). پوست پیراه . پوست پیرای . آنکه پوست را پیراید. کلغارگر. (ملخص اللغات حسن خطیب ). آشگر. چرمگر. بسیار پیراینده پوست . ج ، دباغون . (مهذب الاسماء). در قاموس کتاب مقدس آمده است : معتقدین خصو