دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (اِخ ) (به معنی مقدس ) پادشاه عجلون و یکی از سلاطین پنجگانه ای است که برای انهدام جبعون همداستان گردیدند بنابر این یوشع ویرا با سایر رفقایش کشت و بر درخت آویخت (یوشع 10: 3). (قاموس کتاب مقدس ).<b
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (اِخ ) از شاعران برهمنی مذهب هند بود بعدها به تشیع گرایید و بر خود سلامت علی نام نهاد و در زبان اردو مرتبه های بی مانند و بفارسی در حق امامان دوازده گانه نعتهای زیبا دارد. به سال 1292 هَ . ق . در گذشته است . از اوست :چون دبیر
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (اِخ ) اسم موضعی است در نزدیکی حبرون که اول به قریه ٔ سفر (داود: 1:11) و قریه ٔ سفر (یوشع 15:15) مسمی بوده است و پس از آن قریه
دبیرلغتنامه دهخدادبیر. [ دَ ] (اِخ ) دهی است به یک فرسنگی نیشابور. ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن یوسف بن خرشیدالدبیری متوفی به سال 307 هَ . ق . بدانجا منسوب است . وی از قتبیة بن سعید و محمدبن ابان و اسحاق بن راهویه و گروهی دیگر سماع و ازو ابوحامد روایت دارد. (از مع
دبرلغتنامه دهخدادبر. [ دَ ] (ع اِ) دِبر. (منتهی الارب ). جماعت نحل . گروه کبت انگبین . لاواحد له ؛ واحد ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، ادبر. دبور. (منتهی الارب ). گروه مگس عسل . گوژ انگبین . ج ، دبور. (مهذب الاسماء). || زنبوران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دِبر. (منتهی الارب ). || بچه
دبرلغتنامه دهخدادبر. [ دَ ] (ع مص ) پشت دادن و سپس رفتن . || بردن چیزی را. || نقل کردن حدیث را از کسی بعد مرگ او. || باد دبور گردیدن هوا. || درگذشتن تیر از نشانه . || باد دبور زدن . (منتهی الارب ). || پشت بدادن شب و روز روی ناکردن آن . (زوزنی ). || جستن کاریز. (زوزنی ).
دبرلغتنامه دهخدادبر. [ دَ ب َ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء نواحی صنعاء یمن . (معجم البلدان ). دهیست به یمن . (منتهی الارب ).
دبرلغتنامه دهخدادبر. [ دَ ب َ ] (ع ص ) ستور پشت ریش . || و فی المثل : هان علی الاملس ما لا فی الدبر؛ در حق کسی گویند که در امور یار و مصاحب خود بدتدبیر باشد. (منتهی الارب ).
دبیران دبیرلغتنامه دهخدادبیران دبیر. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) دبیربد. مهشت دبیر. رئیس دبیران . رجوع به دبیربد و کتاب ایران در زمان ساسانیان شود.
دبیرانلغتنامه دهخدادبیران . [ دَ ] (اِخ ) نجم الدین قزوینی از خانواده ٔ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هَ . ق . بشمارست . (تاریخ گزیده چ اروپا ص <span class="hl" dir="ltr
دبیرانلغتنامه دهخدادبیران . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هشیوار بخش داراب شهرستان فسا. در 6 هزارگزی جنوب داراب و نقش شاپور. جلگه . گرمسیر و مالاریائی . دارای 67 تن سکنه . آب آنجا از چشمه و محصول آنجاغلات و برنج و حبوبات و شغ
دبیرانهلغتنامه دهخدادبیرانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق ) دبیروار. همچون دبیران . بسان منشیان . به هیأت کاتبان : چون دو انگشت دبیرانه کند فصل بهاربه دوات بسدین اندر شبگیر پگاه .منوچهری .
دبیر فلکلغتنامه دهخدادبیر فلک . [ دَ رِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عطارد. (غیاث ) (برهان ). تیر.
دبیران دبیرلغتنامه دهخدادبیران دبیر. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) دبیربد. مهشت دبیر. رئیس دبیران . رجوع به دبیربد و کتاب ایران در زمان ساسانیان شود.
دبیرانلغتنامه دهخدادبیران . [ دَ ] (اِخ ) نجم الدین قزوینی از خانواده ٔ دبیران آن شهر و از یاران و دستیاران خواجه نصیرالدین طوسی و مؤیدالدین عروضی در ساختن زیج خاقانی بفرمان هلاکوخان مغول است و بدین تقدیر از دانشمندان قرن هفتم هَ . ق . بشمارست . (تاریخ گزیده چ اروپا ص <span class="hl" dir="ltr
دبیر نوبتیلغتنامه دهخدادبیر نوبتی . [ دَ رِ ن َ / نُو ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاتب و منشی که بنوبت در دربار پاس دارد : در وقت که این خبر رسید دبیر نوبتی خواجه بونصر را آگاه کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492</spa
دبیران دبیرلغتنامه دهخدادبیران دبیر. [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) دبیربد. مهشت دبیر. رئیس دبیران . رجوع به دبیربد و کتاب ایران در زمان ساسانیان شود.
حدبیرلغتنامه دهخداحدبیر. [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ناقه ٔ لاغر پوست بر استخوان چسبیده . (منتهی الارب ). الناقة الضامرة. (اقرب الموارد). ج ، حدابیر.
حسن تدبیرلغتنامه دهخداحسن تدبیر. [ ح ُ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوش تدبیری : بحسن تدبیر و لطف رعایت مالی فراوان حاصل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 359).هم از حسن تدبیر و رأی تمام به آهستگی گفتش ای نیکنام .<p class="auth
داذدبیرلغتنامه دهخداداذدبیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) دبیران دولتی در دستگاه شاهنشاهی ساسانی چند گروه مختلف بودند و هر یک قسمتی از کارهای اداری و دفتری را بعهده داشتند. داذدبیر، دبیر عدلیه و دستگاه دادگستری بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 155).
روانگان دبیرلغتنامه دهخداروانگان دبیر. [ رَ / رُ ن َ دَ ] (اِخ ) دبیران امور خیریه در زمان ساسانیان بودند و بنابه قول خوارزمی طبقه ٔ هفتم از دبیران عهد ساسانی را تشکیل می دادند. (ایران در زمان ساسانیان ص 155).